repugnance

/riˈpəɡnəns//rɪˈpʌɡnəns/

معنی: مخالفت، نا سازگاری، تناقض، مغایرت
معانی دیگر: انزجار، تنفر، بیزاری، دلزدگی، وازدگی، نفرت، آریغ، تضاد، پادش، ناسازی، ناهمخوانی (repugnancy هم می گویند)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: repugnancy (n.)
(1) تعریف: strong dislike, distaste, or aversion.
متضاد: devotion
مشابه: abomination, antipathy, aversion, disgust, odium, revulsion

- She was filled with repugnance as she read about the brutal killings in the newspaper.
[ترجمه گوگل] وقتی در مورد قتل‌های وحشیانه در روزنامه می‌خواند، مملو از نفرت بود
[ترجمه ترگمان] او از اینکه در مورد کشتارهای وحشیانه روزنامه خوانده بود نفرت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the quality of being contradictory or inconsistent.

جمله های نمونه

1. the repugnance between his religious views and his poetry
ناهمخوانی عقاید مذهبی او با اشعارش

2. that violent and immoral movie filled us with repugnance
آن فیلم پرخشونت و غیراخلاقی ما را مملو از انزجار کرد.

3. She felt a deep sense of shame and repugnance.
[ترجمه گوگل]او احساس شرم و نفرت عمیقی داشت
[ترجمه ترگمان]احساس شرم و نفرت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I cannot overcome my repugnance to eating snails.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم بر انزجار خود از خوردن حلزون غلبه کنم
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم تنفر از خوردن حلزون رو از دست بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was trying to overcome her physical repugnance for him.
[ترجمه گوگل]او سعی می کرد بر تنفر جسمانی خود برای او غلبه کند
[ترجمه ترگمان]سعی می کرد بر تنفر فیزیکی او غلبه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The thought of eating meat fills me with repugnance.
[ترجمه گوگل]فکر خوردن گوشت من را پر از نفرت می کند
[ترجمه ترگمان]فکر خوردن گوشت مرا با نفرت پر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She has a deep repugnance to the idea of accepting charity.
[ترجمه گوگل]او از ایده پذیرش خیریه انزجار عمیقی دارد
[ترجمه ترگمان]او نفرت عمیقی نسبت به قبول موسسه خیریه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The Government's repugnance for that organisation and everything it stands for has been made absolutely clear on repeated occasions.
[ترجمه گوگل]انزجار دولت از آن سازمان و هر چیزی که آن را مطرح می کند، بارها و بارها کاملاً روشن شده است
[ترجمه ترگمان]تنفر دولت از این سازمان و هر چیزی که به آن بستگی دارد در موارد مکرر کاملا مشخص شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She turned away in repugnance.
[ترجمه گوگل]او با نفرت روی برگرداند
[ترجمه ترگمان]او با تنفر از او دور شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The old lady's face creased into furrows of repugnance, and she made no further reply.
[ترجمه گوگل]صورت پیرزن در شیارهای نفرت چروک شد و دیگر پاسخی نداد
[ترجمه ترگمان]صورت خانم پیر از تنفر چین افتاد و دیگر پاسخی نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Yeobright overcame his repugnance, for Susan had at least borne his mother no illwill.
[ترجمه گوگل]یئوبرایت بر تنفر خود غلبه کرد، زیرا سوزان حداقل هیچ بدخواهی برای مادرش نداشت
[ترجمه ترگمان]Yeobright بر نفرت او چیره شد، زیرا سوزان حداقل مادرش را از دست نداده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. All of that is of the utmost repugnance.
[ترجمه گوگل]همه اینها در نهایت نفرت انگیز است
[ترجمه ترگمان]تمام این ها از نفرت و نفرت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She had a repugnance to the person with whom she spoke.
[ترجمه گوگل]او نسبت به فردی که با او صحبت می کرد نفرت داشت
[ترجمه ترگمان]نسبت به کسی که با او حرف می زد نفرت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Tears of anger and repugnance began to hang from my eyes.
[ترجمه گوگل]اشک خشم و نفرت از چشمانم آویزان شد
[ترجمه ترگمان]اشک خشم و نفرت از چشمانم جاری شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She turned away from him in repugnance.
[ترجمه گوگل]با تنفر از او روی گردانید
[ترجمه ترگمان]با تنفر از او دور شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مخالفت (اسم)
resistance, gainsay, objection, contrast, antagonism, contrariness, defiance, opposition, disagreement, disaccord, repugnance, contradiction, contrariety, nonconformity, dissidence

نا سازگاری (اسم)
antipathy, aversion, conflict, inconvenience, discord, contrariness, disagreement, incompatibility, repugnance, incongruity, inconsistency, incoherence, inconsistence, variance, incongruence, contrariety, insalubrity, intransigence

تناقض (اسم)
repugnance, inconsistency, antithesis, contradiction, incoherence, inconsistence, contradictoriness

مغایرت (اسم)
conflict, contention, disagreement, repugnance, contradiction, variance, otherness, contradictoriness, contrariety

انگلیسی به انگلیسی

• offensiveness, disgustingness; contradictoriness, inconsistency; aversion, revulsion, sense of disgust
repugnance is a feeling of very strong dislike and disgust that you feel towards someone or something; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: A strong feeling of dislike or disgust 🤢
🔍 مترادف: Loathing
✅ مثال: He felt a strong repugnance towards the idea of cruelty to animals
چندش
noun
[noncount]
🔴formal : a strong feeling of dislike or disgust
◀️They expressed their repugnance at the idea
◀️They felt nothing but repugnance for the group's violent history
- That violent and immoral movie filled us with repugnance.
...
[مشاهده متن کامل]

- آن فیلم پرخشونت و غیراخلاقی ما را مملو از انزجار کرد.
- the repugnance between his religious views and his poetry
- ناهم خوانی عقاید مذهبی او با اشعارش
هم معنی با Aversion هست

بپرس