اسم ( noun )
• (1) تعریف: one that represents others or another.
• مترادف: agent, emissary
• مشابه: envoy, factor
• مترادف: agent, emissary
• مشابه: envoy, factor
- She could not attend the meeting herself, so she asked her brother to be her representative.
[ترجمه گوگل] او خودش نتوانست در جلسه شرکت کند، بنابراین از برادرش خواست که نماینده او باشد
[ترجمه ترگمان] او نمی توانست در این ملاقات شرکت کند، بنابراین از برادرش خواست که نماینده او باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او نمی توانست در این ملاقات شرکت کند، بنابراین از برادرش خواست که نماینده او باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The company sent some of its representatives to negotiate with the property owners.
[ترجمه گوگل] این شرکت تعدادی از نمایندگان خود را برای مذاکره با صاحبان ملک فرستاد
[ترجمه ترگمان] این شرکت تعدادی از نمایندگان خود را برای مذاکره با صاحبان املاک اعزام کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شرکت تعدادی از نمایندگان خود را برای مذاکره با صاحبان املاک اعزام کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I spoke with a sales representative who was knowledgeable about the product.
[ترجمه گوگل] من با یک نماینده فروش که در مورد محصول آگاه بود صحبت کردم
[ترجمه ترگمان] من با یک نماینده فروش که در مورد محصول مطلع بود صحبت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من با یک نماینده فروش که در مورد محصول مطلع بود صحبت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a person who speaks for a group, community, or constituency.
• مترادف: delegate, deputy, emissary
• مشابه: ambassador, exponent
• مترادف: delegate, deputy, emissary
• مشابه: ambassador, exponent
- U.S. citizens vote for their Congressional representatives.
[ترجمه گوگل] شهروندان ایالات متحده به نمایندگان خود در کنگره رأی می دهند
[ترجمه ترگمان] شهروندان آمریکایی به نمایندگان کنگره خود رای می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شهروندان آمریکایی به نمایندگان کنگره خود رای می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a typical instance of something.
• مترادف: sample, specimen
• مشابه: example, mirror
• مترادف: sample, specimen
• مشابه: example, mirror
- This hat is a good representative of the styles of the 1930s.
[ترجمه گوگل] این کلاه نماینده خوبی از سبک های دهه 1930 است
[ترجمه ترگمان] این کلاه نماینده خوبی از سبک دهه ۱۹۳۰ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کلاه نماینده خوبی از سبک دهه ۱۹۳۰ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: representatively (adv.), representativeness (n.)
مشتقات: representatively (adv.), representativeness (n.)
• (1) تعریف: serving to represent.
• مترادف: representing
• مشابه: balanced, sample, varied
• مترادف: representing
• مشابه: balanced, sample, varied
• (2) تعریف: acting on behalf of others.
• مترادف: representing
• مشابه: delegated, deputy
• مترادف: representing
• مشابه: delegated, deputy
• (3) تعریف: functioning as an elected or otherwise chosen member to a legislative assembly, and authorized to act on behalf of a constituency.
• مترادف: representing
• مشابه: deputy, elected
• مترادف: representing
• مشابه: deputy, elected
• (4) تعریف: pertaining to government by representation.
• مشابه: democratic, elective, electoral, republican
• مشابه: democratic, elective, electoral, republican
• (5) تعریف: designated as a delegate or agent.
• مترادف: representing
• مشابه: ambassadorial, deputy
• مترادف: representing
• مشابه: ambassadorial, deputy
• (6) تعریف: serving as a typical example of a certain class or type.
• مترادف: exemplary, illustrative, typical
• متضاد: atypical
• مشابه: characteristic, emblematic, indicative, symbolic
• مترادف: exemplary, illustrative, typical
• متضاد: atypical
• مشابه: characteristic, emblematic, indicative, symbolic