representation

/ˌreprəzenˈteɪʃn̩//ˌreprɪzenˈteɪʃn̩/

معنی: نمایندگی، نماینده، نمایش، تمثال، ارائه، نیابت
معانی دیگر: وکالت، نمونه، تصویر، عکس، تجسم، تنمندگری، تندیسگری، فرتور، بازنمایی، تصویرگری، تناوری، تن بخشی، وانمود، اظهار، بازنمود، تظاهر، هیئت نمایندگان، (تئاتر و فیلم و غیره) ارائه، عرضه، برنامه، اعتراض، شکایت، (حقوق) دعوتنامه (برای عقد قرارداد)، اظهاریه، تضمین نامه ی عقد، ارائه
representation(s)
نمایندگى، نمایندگان و سفراء، پیشنهاد، ترتیب ورثه در استحقاق بر ارث، ضمان ضمن عقد، قائم مقام شدن، اظهار قانون ـ فقه : بیان

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of representing, or the state of being represented.
مترادف: depiction, portrayal
مشابه: drawing, illustration, painting, production, rendering

(2) تعریف: a thing that represents, such as a statue, picture, or the like.
مترادف: depiction, icon, image, likeness, portrayal
مشابه: drawing, emblem, figure, illustration, painting, photograph, picture, portrait, simulacrum, sketch, statue, symbol

(3) تعریف: the fact of being acted for by another, as in a legislative body.
مشابه: commission, delegation, deputation

(4) تعریف: the depicting of something in visible form.
مترادف: depiction, picture, portrayal

(5) تعریف: (often pl.) a statement or allegation, as in a court of law.
مترادف: allegations
مشابه: account, affidavit, assertion, asseveration, declaration, deposition, testimony

جمله های نمونه

1. tonight's representation includes one speech and two songs
برنامه ی امشب شامل یک نطق و دو آواز است.

2. a very excellent theatrical representation
یک نمایش تئاتری بسیار عالی

3. the issue of chinese representation at the u. n.
موضوع نمایندگی کشور چین در سازمان ملل متحد

4. this poem is a symbolic representation of hell
این شعر تصویری نمادین از جهنم است.

5. he was chosen as the head of the iranian representation
او را به عنوان رییس هیئت نمایندگان ایران برگزیدند.

6. No legal aid was available to cover representation before tribunals.
[ترجمه گوگل]هیچ کمک حقوقی برای پوشش نمایندگی در دادگاه ها در دسترس نبود
[ترجمه ترگمان]هیچ کمک قانونی برای پوشش دادن نمایندگی پیش از دادگاه در دسترس نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The snake swallowing its tail is a representation of infinity.
[ترجمه گوگل]مار در حال بلعیدن دم خود نشان دهنده بی نهایت است
[ترجمه ترگمان]مار که دمش را قورت می دهد نمایشی از ابدیت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Minority groups need more effective parliamentary representation.
[ترجمه گوگل]گروه های اقلیت به نمایندگی پارلمانی مؤثرتری نیاز دارند
[ترجمه ترگمان]گروه های اقلیت به نمایندگی پارلمانی موثرتر نیاز دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His originality as a painter lies in his representation of light.
[ترجمه گوگل]اصالت او به عنوان یک نقاش در بازنمایی او از نور نهفته است
[ترجمه ترگمان]اصالت او به عنوان یک نقاش در نمایش او از نور نهفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He gave a talk on the representation of women in 19th-century art.
[ترجمه گوگل]او در مورد بازنمایی زنان در هنر قرن 19 سخنرانی کرد
[ترجمه ترگمان]او درباره نمایش زنان در هنر قرن ۱۹ سخنرانی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The painting is a representation of a storm at sea.
[ترجمه گوگل]این نقاشی نمایشی از طوفان در دریا است
[ترجمه ترگمان]نقاشی نمایش طوفانی در دریا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This statue is a representation of Hercules.
[ترجمه گوگل]این مجسمه نمادی از هرکول است
[ترجمه ترگمان]این مجسمه مظهر هرکول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The party has increased its representation in Parliament.
[ترجمه گوگل]این حزب نمایندگی خود را در پارلمان افزایش داده است
[ترجمه ترگمان]حزب نمایندگی خود را در پارلمان افزایش داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A map is a form of symbolic representation.
[ترجمه گوگل]نقشه نوعی نمایش نمادین است
[ترجمه ترگمان]نقشه شکلی از نمایش نمادین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نمایندگی (اسم)
attorney, agency, delegation, representation, deputation, legation, delegacy, solicitorship

نماینده (اسم)
proxy, representation, deputation, agent, factor, doer, representative, envoy, delegate, deputy, assignee, envoi, exponent, symptom, indicant, delegacy, indicator

نمایش (اسم)
amusement, performance, play, display, show, appearance, demonstration, ostentation, histrionics, representation, presentation, exhibition, portrayal, parade, presentment, staging, showing, exposure, drama, flare, spectacle

تمثال (اسم)
representation, image, picture, effigy, statue, icon, simulacrum

ارائه (اسم)
show, offer, representation, presentation, exhibition, presentment, showing, exposure, offering

نیابت (اسم)
representation, subrogation, lieutenancy, officiacion

تخصصی

[سینما] شیوه بیان و نمایش - بازنمای
[برق و الکترونیک] نمایش، ارایه
[حقوق] نمایندگی، ارائه، اعلم، ادعا، اظهار، ترتیب ورثه در استحقاق بر ارث
[ریاضیات] نمایش
[آمار] نمایش

انگلیسی به انگلیسی

• act of representing; state of being represented
representation is the state of being represented by someone, for example in a parliament or on a committee.
you can describe a picture or statue of someone as a representation of them; a formal use.
representations are formal requests, complaints, or statements made to a government or other official group.

پیشنهاد کاربران

بازنمایی
( یک فرایند ذهنی است ) شبیه دوباره به یادآوردن چیزی
representation
مثال، نمونه، نماد
You're the exact representation of your father!
مترادف: instance, example
در آمار به معنی معرف بودن نمونه یا نمونة معرف است.
1. بازنمایی. بازنمود 2. تصویرگری 3. عرضه. ارائه 4. نمایندگی 5. ( حقوقی ) وکالت. وکیل 6. تمثال. شمایل 7. نمایش
مثال:
representation by a union
نمایندگی بوسیله یک انجمن و اتحادیه
عرضه و ارائه بوسیله یک انجمن و اتحادیه
در علوم شناختی در معنای �بازنمایی� به کار می رود.
نمایندگی
مثال: The group sought representation in the government.
گروه به دنبال نمایندگی در دولت بود.
نمایش
مثلاً: نمایشی از ارتباط بین نیروگاه مجازی تجاری و نیروگاه مجازی فنی
نمایانگر
نشان دهنده
در حقوق: اظهار
ویژگی
حقوق:
representation:وصیت نامه
representation: نمایندگی
represent: نماینده بودن
نمود
تجلی
جلوه
بازنمود
تجلی
شکل و شمایل
بازنمایش
باز نما - باز آراست
Presentation : آرایی - نمایی - نمود
Representation : باز آرایی - باز نمایی - باز نمود
نماد
representation ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: بازنمود
تعریف: ساختاری ذهنی از اطلاعات رمزگذاری شده که با شیء یا مفهومی همخوانی دارد
منتخب
نشان، نشانه
تجسم ، نمایش ، ارائه
مظهر _ضمیمه_نشانگر بیانگر
ارائه
نمایه
نمایاندن
بازنمایی
بازنمود
Presentation: نمایش، نمود
Representation: بازنمایی، بازنمود
توصیف
جلوه، تجلی، بروز، ظهور
وکالت
در روانشناسی: بازنمایی
نمایش
نمود. مثل نمود واقعی actual representation
عرضه
بازنمایی
مثال
نما
نگاره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس