فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: represents, representing, represented
مشتقات: representable (adj.), representability (n.)
حالات: represents, representing, represented
مشتقات: representable (adj.), representability (n.)
• (1) تعریف: to denote or serve as a symbol for.
• مترادف: denote, depict, designate, mean, signify, stand for, symbolize
• مشابه: betoken, emblem, express, personify, typify
• مترادف: denote, depict, designate, mean, signify, stand for, symbolize
• مشابه: betoken, emblem, express, personify, typify
- A skull and crossbones represents danger.
[ترجمه محمد امین] یک جمجمه و دو استخوان متقاطع نمایش "خطر" است|
[ترجمه گوگل] جمجمه و استخوان های متقاطع نشان دهنده خطر است[ترجمه ترگمان] جمجمه و استخوان دو استخوان خطر را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The letter "t" represents the first sound in the word "top."
[ترجمه گوگل] حرف "t" نشان دهنده اولین صدا در کلمه "بالا" است
[ترجمه ترگمان] این نامه \"اولین صدا در کلمه\" بالا \" است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این نامه \"اولین صدا در کلمه\" بالا \" است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to serve as an agent for.
• مشابه: speak for, stand for
• مشابه: speak for, stand for
- She represents the insurance company.
[ترجمه Farzaneh] او شرکت بیمه را معرفی کرد و یا نشان داد.|
[ترجمه Adel khoshnamak] او نماینده و سخنگوی شرکت بیمه است|
[ترجمه هدیه] او نماینده شرکت بیمه است|
[ترجمه farzin pornik] او نمایندگی شرکت بیمه است|
[ترجمه گوگل] او نماینده شرکت بیمه است[ترجمه ترگمان] او نماینده کمپانی بیمه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to depict or portray, as in art.
• مترادف: depict, express, image, picture, portray, render
• مشابه: delineate, describe, draw, interpret, limn, paint, personify, picture, sketch
• مترادف: depict, express, image, picture, portray, render
• مشابه: delineate, describe, draw, interpret, limn, paint, personify, picture, sketch
- His paintings often represent village life.
[ترجمه گوگل] نقاشی های او اغلب نمایانگر زندگی روستایی است
[ترجمه ترگمان] نقاشی های او اغلب بیانگر زندگی روستایی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نقاشی های او اغلب بیانگر زندگی روستایی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to act as spokesperson for, esp. in a U.S. legislative body.
• مترادف: serve
• مشابه: serve, speak for, stand for
• مترادف: serve
• مشابه: serve, speak for, stand for
- She represents a large city district.
[ترجمه گوگل] او نماینده یک منطقه بزرگ شهری است
[ترجمه ترگمان] او نماینده یک منطقه بزرگ شهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او نماینده یک منطقه بزرگ شهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to serve as an example of.
• مترادف: embody, epitomize, exemplify, personify, typify
• مشابه: epitomize, illustrate, personify
• مترادف: embody, epitomize, exemplify, personify, typify
• مشابه: epitomize, illustrate, personify
- This latest incident represents the kind of misconduct he is capable of.
[ترجمه گوگل] این حادثه اخیر نشان دهنده نوع رفتار نادرستی است که او قادر به انجام آن است
[ترجمه ترگمان] این حادثه اخیر نشان دهنده نوع سو رفتار است که او قادر به انجام آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این حادثه اخیر نشان دهنده نوع سو رفتار است که او قادر به انجام آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to describe in a particular way (usu. fol. by as).
• مترادف: characterize, depict, paint, portray
• مشابه: define, delineate, describe, draw, limn
• مترادف: characterize, depict, paint, portray
• مشابه: define, delineate, describe, draw, limn
- He represented her as a shrewish wife.
[ترجمه گوگل] او او را به عنوان یک همسر زیرک معرفی کرد
[ترجمه ترگمان] او را به عنوان زن shrewish مجسم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او را به عنوان زن shrewish مجسم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to produce or perform, as in a theatrical production.
• مترادف: act, enact, perform, present, produce, put on, stage
• مشابه: act, depict, dramatize, enact, perform, play, present, produce, stage
• مترادف: act, enact, perform, present, produce, put on, stage
• مشابه: act, depict, dramatize, enact, perform, play, present, produce, stage
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: re-presents, re-presenting, re-presented
حالات: re-presents, re-presenting, re-presented
• : تعریف: to present again.
• مشابه: revive
• مشابه: revive