اسم ( noun )
• (1) تعریف: the state of being at rest.
• مترادف: rest
• مشابه: relaxation
• مترادف: rest
• مشابه: relaxation
- a child in repose
• (2) تعریف: peace or tranquility; calm.
• مترادف: calm, peace, peacefulness, quiet, quietude, tranquillity
• مشابه: serenity
• مترادف: calm, peace, peacefulness, quiet, quietude, tranquillity
• مشابه: serenity
• (3) تعریف: the absence of motion or activity; stillness.
• مترادف: calm, inactivity, motionlessness, quiescence, rest, stillness
• مترادف: calm, inactivity, motionlessness, quiescence, rest, stillness
- a body in repose
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: reposes, reposing, reposed
حالات: reposes, reposing, reposed
• (1) تعریف: to be or lie at rest, esp. on something.
• مترادف: lie, lounge, rest
• مشابه: laze, relax, sleep, slumber
• مترادف: lie, lounge, rest
• مشابه: laze, relax, sleep, slumber
- She was reposing on the sofa.
[ترجمه گوگل] روی مبل خوابیده بود
[ترجمه ترگمان] روی نیمکت دراز کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روی نیمکت دراز کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be calm and composed; be peaceful.
• مترادف: rest
• مترادف: rest
• (3) تعریف: to rest in a grave.
• مترادف: lie, rest
• مشابه: sleep
• مترادف: lie, rest
• مشابه: sleep
- His body reposes in the church cemetery.
[ترجمه گوگل] جسد او در قبرستان کلیسا آرام می گیرد
[ترجمه ترگمان] جسدش در قبرستان کلیسا در حال استراحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جسدش در قبرستان کلیسا در حال استراحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to refresh or rest by lying down (often used reflexively).
• مترادف: rest
• مشابه: lay
• مترادف: rest
• مشابه: lay
- He reposed himself on the bed.
[ترجمه گوگل] خودش را روی تخت دراز کشید
[ترجمه ترگمان] روی تخت دراز کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روی تخت دراز کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید