فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: replies, replying, replied
حالات: replies, replying, replied
• (1) تعریف: to express an answer in words or writing.
• مترادف: answer, respond
• مشابه: rejoin, retort, return, riposte
• مترادف: answer, respond
• مشابه: rejoin, retort, return, riposte
- I received his letter last week, but I haven't replied to it yet.
[ترجمه بهاره] من نامه را دریافت کردم اما هنوز جوابم را نداده|
[ترجمه Anis] هفته پیش نامه اش را دریافت کردم، ولی هنوز پاسخی به آن نداده ام.|
[ترجمه Hermion grinjer] هفته گذشته نامه خود را دریافت کرد، اما من هنوز به آن پاسخ نداده ام.|
[ترجمه کوچیک شما علیشون] من هفته پیش نامه اش را دریافت کردم اما اما هنوز یه نامه اش جواب ندادم|
[ترجمه گمنام] نامه او را هفته گذشته دریافت کردم، اما هنوز به آن پاسخ نداده ام.|
[ترجمه ابوذر لشکربلوکی] من نامه او را هفته گذشته دریافت کردم اما منبع آن هنوز جواب ندادم|
[ترجمه گوگل] نامه او را هفته گذشته دریافت کردم، اما هنوز به آن پاسخ نداده ام[ترجمه ترگمان] هفته پیش نامه اش را دریافت کردم، اما هنوز به آن جواب ندادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to respond or react in some fashion.
• مترادف: answer
• مشابه: counter, react, respond, retort
• مترادف: answer
• مشابه: counter, react, respond, retort
- He replied with a nod of his head.
[ترجمه Anis] او با تکان دادن سرش پاسخ داد.|
[ترجمه گوگل] با تکان سرش جواب داد[ترجمه ترگمان] با سربه سرش اشاره کرد و گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to echo a sound.
• مشابه: echo
• مشابه: echo
- We shouted, and the canyon replied.
[ترجمه گوگل] ما فریاد زدیم و دره پاسخ داد
[ترجمه ترگمان] ما فریاد زدیم و کوه جواب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما فریاد زدیم و کوه جواب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to respond, as to a question.
• مترادف: answer, respond
• مشابه: counter, rejoin, retort
• مترادف: answer, respond
• مشابه: counter, rejoin, retort
- She replied that she had never seen the man in the photograph.
[ترجمه گمنام] او پاسخ داد که هرگز مردی را در عکس ندیده است.|
[ترجمه گوگل] او پاسخ داد که هرگز مردی را در عکس ندیده است[ترجمه ترگمان] او جواب داد که هرگز آن مرد را در عکس ندیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: replies
مشتقات: replier (n.)
حالات: replies
مشتقات: replier (n.)
• (1) تعریف: an answer or response expressed in words or writing.
• مترادف: answer, response, return
• مشابه: acknowledgment
• مترادف: answer, response, return
• مشابه: acknowledgment
- I asked her a question, but she made no reply.
[ترجمه گوگل] ازش سوال پرسیدم ولی جوابی نداد
[ترجمه ترگمان] من از او سوال کردم، اما او جوابی نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من از او سوال کردم، اما او جوابی نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an action or gesture in response to something.
• مترادف: answer, reaction, response
• مشابه: acknowledgment
• مترادف: answer, reaction, response
• مشابه: acknowledgment
- His angry reply was to stomp out of the room, slamming the door behind him.
[ترجمه گوگل] پاسخ عصبانی او این بود که از اتاق خارج شد و در را پشت سرش کوبید
[ترجمه ترگمان] جواب عصبانی او این بود که به بیرون از اتاق لگد بزند و در را پشت سرش به هم کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جواب عصبانی او این بود که به بیرون از اتاق لگد بزند و در را پشت سرش به هم کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When the ship's crew saw the signal from the shore, they raised a flag in reply.
[ترجمه گوگل] هنگامی که خدمه کشتی سیگنال را از ساحل دیدند، در پاسخ پرچمی را برافراشتند
[ترجمه ترگمان] وقتی خدمه کشتی علامت را از ساحل دیدند، پرچم را در جواب بلند کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی خدمه کشتی علامت را از ساحل دیدند، پرچم را در جواب بلند کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید