repeated

/rəˈpiːtəd//rɪˈpiːtɪd/

معنی: مکرر، پی در پی
معانی دیگر: تکراری، بازانجامیده، بسکرده، چندباره، دمگیر، گروگر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: repeatedly (adv.)
• : تعریف: occurring again and again.
مشابه: frequent, persistent, recurrent

- Their repeated calls for help were finally heard.
[ترجمه گوگل] تماس های مکرر آنها برای کمک بالاخره شنیده شد
[ترجمه ترگمان] تماس های مکرر آن ها برای کمک سرانجام شنیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. repeated absences
غیبت های مکرر

2. repeated acute vascular insults
افگارهای شدید و مکرر رگ ها

3. repeated crop failures brought on famine
ضایع شدن پی درپی محصولات موجب قحطی شد.

4. repeated disturbances in the streets
اغتشاشات پی درپی در خیابان ها

5. repeated failure in examinations had embittered him
شکست های مکرر در امتحانات کام او را تلخ کرده بود.

6. repeated requests
درخواست های پی درپی

7. repeated requests taxed their goodwill
خواهش های مکرر حسن نیت آنان را کم کرد.

8. repeated sales perk up our income
حراج های مکرر میزان فروش را بالا می برد.

9. repeated scandals shook everyone's faith in the government
افتضاحات مکرر ایمان همه را نسبت به دولت متزلزل کرد.

10. repeated tribulations had perplexed the old lady
ناملایمات پی درپی پیرزن را گیج و حیران کرده بود.

11. repeated yawning was demonstrative of her fatigue
دهن دره های پیاپی نشانگر خستگی او بود.

12. despite repeated defeats, he did not despond
علی رغم شکست های پی درپی دلسرد و افسرده نشد.

13. despite repeated enemy attacks, the town held
علیرغم حملات مکرر دشمن،شهر سقوط نکرد.

14. he repeated his country's desire for friendly relations with all neighboring countries
او تمایل کشور خود را برای برقراری روابط دوستانه با همه ی کشورهای همجوار تکرار کرد.

15. he repeated his father's words verbatim
حرف های پدرش را کلمه به کلمه بازگو کرد.

16. he repeated his wife's name several times over
او چند بار نام زنش را تکرار کرد.

17. he repeated the same answer
همان پاسخ پیشین را تکرار کرد.

18. his repeated chopping and changing has confused me
تغییر مشی مکرر او مرا گیج کرده است.

19. his repeated phone calls had become a torment to us
تلفن های مکرر او مایه ی رنج ما شده بود.

20. his repeated questions increased my confusion
پرسش های مکرر او سردرگمی مرا بیشتر کرد.

21. their repeated assistance filled me with a sense of obligation
کمک های مکرر آنها مرا قرین منت کرد.

22. the army's repeated defeats disillusioned the young officers
شکست های پی در پی قشون،افسران جوان را سرخورده کرد.

23. the child's repeated tantrums
گریه زاری های پی در پی کودک

24. the enemy's repeated attacks were repulsed
حملات پی درپی دشمن پس زده شد.

25. during our meeting, repeated telephone calls were a major intrusion
طی ملاقات ما تلفن های مکرر مزاحمت عمده ای بود.

26. we fought off repeated enemy attack
ما آفندهای مکرر دشمن را پس زدیم.

27. he was docked $20 for repeated tardiness
به خاطر تاخیر مکرر بیست دلار جریمه شد.

28. i was ruffled by his repeated questions
پرسش های مکرر او مرا آزرده کرد.

29. their resistance against the enemy's repeated attacks
ایستادگی آنان در برابر تک های پیاپی دشمن

30. to interrupt a speaker by repeated questions
با پرسش های پی درپی حرف ناطق را قطع کردن

31. he paid no heed to my repeated warnings
به هشدارهای مکرر من گوش نکرد.

32. his younger brother pestered him with repeated questions
برادر کوچکترش با پرسش های مکرر او را به ستوه آورد.

33. if overlooked, these errors will be repeated
این اشتباهات اگر نادیده انگاشته شوند تکرار خواهند شد.

34. some of the items in this list have been repeated
برخی از اقلام این فهرست تکراری هستند.

مترادف ها

مکرر (صفت)
endless, repeated, repetitious, frequent, reiterated, frequentative

پی در پی (صفت)
incessant, consecutive, successive, sequential, continual, steady, repeated, sequent

تخصصی

[ریاضیات] مکرر، متوالی، چندگانه

انگلیسی به انگلیسی

• done again, reiterated; restated, expressed again
repeated actions or events are ones which happen many times.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : repeat
اسم ( noun ) : repeat / repetition / repetitiousness / repetitiveness
صفت ( adjective ) : repeatable / repeated / repetitious / repetitive
قید ( adverb ) : repeatedly / repetitiously / repetitively
دوباره
مکرراً
پشت سر هم
تکراری

بپرس