repay

/riˈpeɪ//rɪˈpeɪ/

معنی: تلافی کردن، بر گرداندن، پس دادن، پس دادن به
معانی دیگر: (پول) پس دادن، بازپرداخت کردن یا شدن، عوض دادن، جبران کردن، بازپس دادن، عمل متقابل کردن، پاداش دادن، سزا دادن، تقاص دادن یا گرفتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: repays, repaying, repaid
(1) تعریف: to pay back (a loan or other debt).
مترادف: discharge, liquidate, pay, pay off, redeem, satisfy, settle
مشابه: compensate, make up, offset, recompense, reimburse, remunerate, repair, requite, return

- He borrowed a lot of money but could not repay it.
[ترجمه گوگل] پول زیادی قرض کرد اما نتوانست آن را پس بدهد
[ترجمه ترگمان] کلی پول قرض گرفته بود ولی نمی توانست آن را جبران کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make a payment to (someone) for something that is owed.
مترادف: compensate, recompense, reimburse, remunerate
مشابه: indemnify, make amends, make up, pay, pay off, redeem, redress, requite, return, satisfy, settle, square

- Please lend me this money and I'll repay you next month.
[ترجمه گوگل] لطفا این پول را به من قرض دهید تا ماه آینده به شما بازپرداخت کنم
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم این پول را به من بدهید تا ماه آینده شما را جبران کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to do or give in return; reward.
مترادف: compensate, pay, return, reward
مشابه: compensate, remunerate, requite, retaliate

- We were taught to repay a good deed with another good deed.
[ترجمه مینا] ما آموخته ایم یه عمل خوبو با عمل خوب دیگه جبران کنیم
|
[ترجمه گوگل] به ما یاد دادند که یک کار خوب را با یک کار خوب دیگر جبران کنیم
[ترجمه ترگمان] ما یاد گرفتیم که یه کار خوب با یه عمل خوب دیگه انجام بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: repayable (adj.), repayment (n.)
• : تعریف: to make a payment in return.
مترادف: pay, reciprocate, recompense
مشابه: make amends, remit

جمله های نمونه

1. to repay a visit
بازدید رفتن

2. to repay kindness with interest
لطف کسی را با محبت بیشتر پس دادن

3. (j. keats) to repay scorn for scorn
تحقیر را با تحقیر جبران کردن

4. may god repay you!
الهی خدا تو را عوض بدهد!

5. how will i be able to repay your kindness
چگونه خواهیم توانست مهربانی های تو را تلافی کنم.

6. he used to reward his friends and repay his enemies
به دوستانش پاداش می داد و بدی دشمنانش را تلافی می کرد.

7. When will you repay me the $500 I lent you last week?
[ترجمه گوگل]500 دلاری را که هفته گذشته به شما قرض دادم کی به من بازپرداخت می کنید؟
[ترجمه ترگمان]کی این ۵۰۰ دلاری رو که هفته پیش بهت قرض دادم رو جبران می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I fully intend to repay them the money that they lent me.
[ترجمه گوگل]من کاملاً قصد دارم پولی را که به من قرض دادند را به آنها بازپرداخت کنم
[ترجمه ترگمان]من به طور کامل قصد دارم پولی را که به من قرض داده اند به آن ها بدهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. When are you going to repay them?
[ترجمه گوگل]کی میخوای بازپرداختشون کنی؟
[ترجمه ترگمان]کی می خوای تلافی کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It took three years to repay my student loan .
[ترجمه گوگل]بازپرداخت وام دانشجویی من سه سال طول کشید
[ترجمه ترگمان]سه سال طول کشید تا وام دانشجویی ام را بازپرداخت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You should read this article - it would repay your time.
[ترجمه گوگل]شما باید این مقاله را بخوانید - این زمان شما را جبران می کند
[ترجمه ترگمان]شما باید این مقاله رو بخونین اون وقت شما رو تلافی می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I'll repay the money I owe them next week.
[ترجمه گوگل]من پولی را که به آنها بدهکارم هفته آینده پس خواهم داد
[ترجمه ترگمان]من پول رو که هفته دیگه بهشون بدهکارم رو جبران می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She engaged herself to repay her debt within two months.
[ترجمه گوگل]او خود را متعهد به بازپرداخت بدهی خود در مدت دو ماه کرد
[ترجمه ترگمان]در عرض دو ماه به خود مشغول بود تا بدهی خود را جبران کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He didn't have the wherewithal to repay the loan.
[ترجمه گوگل]او توان بازپرداخت وام را نداشت
[ترجمه ترگمان]پول پرداخت وام را نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I advanced him some money, which he would repay on our way home.
[ترجمه گوگل]مقداری پول به او دادم که در راه خانه ما پس می‌داد
[ترجمه ترگمان]مقداری پول به او دادم که در راه بازگشت به خانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. They agreed to repay their creditors over a period of three years.
[ترجمه گوگل]آنها موافقت کردند که در مدت سه سال به طلبکاران خود بازپرداخت کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها توافق کردند که creditors خود را در مدت سه سال بازپرداخت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I can never repay you for your kindness.
[ترجمه گوگل]من هرگز نمی توانم محبت شما را جبران کنم
[ترجمه ترگمان]من هیچ وقت نمی تونم جبران لطف تو رو جبران کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I'd like to buy them something to repay all their kindness.
[ترجمه گوگل]من می خواهم چیزی برای آنها بخرم تا تمام محبت های آنها را جبران کنم
[ترجمه ترگمان]دوست دارم براشون یه چیزی بخرم تا همه kindness رو جبران کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تلافی کردن (فعل)
revenge, counter, compensate, avenge, retaliate, reprise, pay, reciprocate, repay, recoup

بر گرداندن (فعل)
evoke, upset, turn, avert, regurgitate, refract, return, replicate, reverse, rebut, blench, reflect, distort, convert, vomit, translate, evert, repay

پس دادن (فعل)
restore, return, excrete, restitute, give back, refund, repay

پس دادن به (فعل)
repay

انگلیسی به انگلیسی

• reimburse, pay back, settle a debt; pay again
if you repay money, you give it back to the person you borrowed it from or took it from.
if you repay a favour that someone did for you, you do something or give them something in return.
see also repaid.

پیشنهاد کاربران

1. پس دادن. بازپرداخت کردن 2. جبران کردن. تلافی کردن
مثال:
I can't repay you for what you did for me.
من نمی توانم آنچه که شما برایم انجام دادید را جبران کنم.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : repay
اسم ( noun ) : repayment
صفت ( adjective ) : repayable
قید ( adverb ) : _
پاسخگو بودن ، پاسخ دادن ( به معنای تلافی کردن ) تاوان دادن، پس دادن
( اگر بلایی سرش اومد شما جوابگو هستی!؟
بله، من خودم پاسخگویان )
ادای دین کردن
جبران کردن

بپرس