اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or process of making amends for wrongdoing or injury.
• مشابه: amendment, compensation, offset, remedy, restitution, satisfaction
• مشابه: amendment, compensation, offset, remedy, restitution, satisfaction
- The teenager's parents insisted that he make reparation for breaking the neighbors' window.
[ترجمه گوگل] پدر و مادر این نوجوان اصرار داشتند که او برای شکستن شیشه همسایه غرامت بدهد
[ترجمه ترگمان] والدین نوجوان اصرار داشتند که او جبرانش کند که پنجره همسایه ها را بشکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] والدین نوجوان اصرار داشتند که او جبرانش کند که پنجره همسایه ها را بشکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a payment or award in the form of monetary compensation.
• مشابه: compensation, damage, offset, penalty, restitution, satisfaction
• مشابه: compensation, damage, offset, penalty, restitution, satisfaction
- They were not satisfied with the reparation they received from the company.
[ترجمه گوگل] آنها از غرامتی که از شرکت دریافت کردند راضی نبودند
[ترجمه ترگمان] آن ها به این نتیجه رسیده بودند که نتیجه آن چه بود که از شرکت به آن ها رسیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها به این نتیجه رسیده بودند که نتیجه آن چه بود که از شرکت به آن ها رسیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (usu. pl.) payment required of a defeated nation by the victors, for damages, alleged atrocities, or other injury.
• مشابه: compensation, restitution
• مشابه: compensation, restitution
- Germany was forced to make reparations after World War I.
[ترجمه گوگل] آلمان پس از جنگ جهانی اول مجبور به پرداخت غرامت شد
[ترجمه ترگمان] آلمان بعد از جنگ جهانی اول مجبور به جبران خسارت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آلمان بعد از جنگ جهانی اول مجبور به جبران خسارت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید