remote

/rɪˈmoʊt//rɪˈməʊt/

معنی: دور، کم، جزئی، دور دست، بعید
معانی دیگر: فاصله ی زیاد، (زمان) آینده، دورافتاده، اقصی، (مجازی) کوچک، (دوست و آشنا) سرد، بیگانه وار، غریبه مانند، بی اعتنا، پرت، متحرک

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: remoter, remotest
مشتقات: remotely (adv.), remoteness (n.)
(1) تعریف: at a far distance in space or time.
مترادف: distant, far, faraway, faroff
متضاد: adjacent, close, immediate, near
مشابه: exotic, foreign, outlandish, outlying, removed, standoffish, withdrawn

- Do you think there may be life on remote planets?
[ترجمه پارسا تقوی] ایا فکرش را میکنید که ممکن است روزی در سیاره ای دور زندگی کنید ؟
|
[ترجمه گوگل] به نظر شما ممکن است در سیارات دوردست حیات وجود داشته باشد؟
[ترجمه ترگمان] آیا فکر می کنید ممکن است زندگی در سیارات دور افتاده وجود داشته باشد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In the remote past, dinosaurs walked the earth.
[ترجمه سمانه رستم پور] در گذشته های دور دایناسور ها در زمین راه می رفتند
|
[ترجمه حسین بمانا] در گذشته های دور دایناسور ها بر روی زمین پا گذاشتند.
|
[ترجمه niloo] در گذشته های دور، دایناسور ها روی کره زمین ( earth ) راه میرفتند منظور زندگی کردن روی کره زمین است.
|
[ترجمه گوگل] در گذشته های دور، دایناسورها روی زمین راه می رفتند
[ترجمه ترگمان] در گذشته، دایناسورها روی زمین قدم می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: secluded.
مترادف: isolated, out-of-the-way, secluded, solitary
متضاد: central
مشابه: apart, desolate, godforsaken, lonely, withdrawn

- We stayed in a remote village in the mountains.
[ترجمه گوگل] در روستایی دورافتاده در کوهستان ماندیم
[ترجمه ترگمان] ما در یک دهکده دور افتاده در کوه ها توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: distant in blood relationship.
مترادف: distant
متضاد: close, near
مشابه: removed

- One of his remote ancestors came to America on the Mayflower.
[ترجمه گوگل] یکی از اجداد دوردست او در می فلاور به آمریکا آمد
[ترجمه ترگمان] یکی از اجداد دور افتاده او در the به آمریکا آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: reserved in manner; aloof.
مترادف: aloof, cool, distant, reserved, standoffish, withdrawn
مشابه: apathetic, cold, indifferent, private, removed, unapproachable

- He was a good father but somewhat remote with his children.
[ترجمه گوگل] او پدر خوبی بود اما با فرزندانش تا حدودی دور از دسترس بود
[ترجمه ترگمان] او پدر خوبی بود اما تا حدی با فرزندانش فاصله داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: distracted or seemingly distracted from the people or business at hand.
مترادف: distracted, faraway, spaced-out
مشابه: abstracted, indifferent, preoccupied, removed

- She remained remote throughout the meeting, and we wondered if anything was wrong.
[ترجمه گوگل] او در طول جلسه از راه دور باقی ماند و ما فکر کردیم که آیا مشکلی وجود دارد یا خیر
[ترجمه ترگمان] او در طول جلسه از نظر دور ماند و ما در این فکر بودیم که آیا اتفاقی افتاده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: slight.
مترادف: faint, outside, slender, slight, slim
مشابه: feeble, meager, small, weak

- I know I have only a remote chance of winning.
[ترجمه گوگل] می دانم که فقط شانس برنده شدن دارم
[ترجمه ترگمان] میدونم که فقط یه شانس خیلی دور و برا برنده شدن دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. remote from my normal daily experiences
دور از تجربیات روزمره و عادی من

2. remote from the truth
دور از حقیقت

3. a remote cottage in snow-covered mountains
کلبه ای دورافتاده در کوه های پوشیده از برف

4. a remote distance
یک فاصله ی طولانی

5. a remote possibility
امکان کم،بعید

6. the country's remote regions
سرزمین های دور افتاده ی کشور

7. one of my remote ancestors
یکی از اجداد دور من

8. a work to which remote generations will look with pride
کاری که نسل های آینده با سربلندی به آن نگاه خواهند کرد

9. the school was too remote to walk to
مدرسه دورتر از آن بود که بتوان پیاده رفت.

10. the paramount sheikh in that remote desert
عالی مقام ترین شیخ در آن صحرای دور افتاده

11. the rigors of life in remote villages
سختی زندگی در دهات دوردست

12. the rocket was ignited by remote control
موشک با کنترل از راه دور پرتاب (آتش) شد.

13. the danger of war has become remote
خطر جنگ کم شده است.

14. a teacher who had been cocooned in a remote village and had lost touch with the world
معلمی که در ده دور افتاده ای منزوی شده بود و از دنیا خبری نداشت

15. one day he is friendly; the next day he is remote
یک روز رفتارش دوستانه است و روز بعد سرد و بیگانه.

16. she got fed up with the humdrum life of that remote town
از زندگی یکنواخت در آن شهر دورافتاده خسته شد.

17. That remote barren land has blossomed into rich granaries.
[ترجمه گوگل]آن زمین بایر دورافتاده تبدیل به انبارهای غله شده است
[ترجمه ترگمان]آن سرزمین بایر از راه دور به انبارهای غله غنی شکوفه داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The quake destroyed mud buildings in many remote villages.
[ترجمه گوگل]این زمین لرزه ساختمان های گلی را در بسیاری از روستاهای دورافتاده ویران کرد
[ترجمه ترگمان]این زلزله ساختمان های گلی را در بسیاری از روستاهای دور افتاده تخریب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. In remote mountain areas, voters arrived on horseback.
[ترجمه Autumn Girl] در مناطق دورافتاده کوهستانی ، رای دهندگانی که بر اسب سوار بودند از راه رسیدند.
|
[ترجمه گوگل]در مناطق دورافتاده کوهستانی، رای دهندگان سوار بر اسب وارد شدند
[ترجمه ترگمان]در نواحی دوردست کوهستانی، رای دهندگان به اسب رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. In remote regions, the air is pure and the crops are free of poisonous insecticides.
[ترجمه Tara] در مناطق دور افتاده، هوا پاکه و محصولات زراعی از حشره کش های سمی در امانن.
|
[ترجمه گوگل]در مناطق دورافتاده هوا پاک است و محصولات زراعی عاری از حشره کش های سمی هستند
[ترجمه ترگمان]در مناطق دور افتاده هوا صاف است و محصولات از حشره کش ها سمی آزاد هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The remote desert area is accessible only by helicopter.
[ترجمه گوگل]منطقه دورافتاده کویر فقط با هلیکوپتر قابل دسترسی است
[ترجمه ترگمان]منطقه صحرایی از راه دور تنها با هلی کوپتر در دسترس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. They lived in a remote mountain village.
[ترجمه Autumn Girl] آنها در روستای دورافتاده کوهستانی ، زندگی می کردند.
|
[ترجمه گوگل]آنها در یک روستای کوهستانی دورافتاده زندگی می کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها در روستایی دورافتاده کوهستانی زندگی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Nichols set off for his remote farmhouse in Connecticut.
[ترجمه گوگل]نیکولز به سمت خانه مزرعه دورافتاده خود در کانکتیکات حرکت کرد
[ترجمه ترگمان]نیکلس عازم خانه دورافتاده خود در Connecticut بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. These remote islands are inhabited only by birds and small animals.
[ترجمه Autumn Girl] در این جزایر ( جزیره ها ) دوردست فقط پرندگان و حیوانات کوچک حیات می کنند ( زندگی )
|
[ترجمه گوگل]در این جزایر دور افتاده فقط پرندگان و حیوانات کوچک زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان]این جزایر دور افتاده تنها در میان پرندگان و حیوانات کوچک ساکن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دور (صفت)
off, distant, out-of-the-way, remote, outmost, long-haul, long-range

کم (صفت)
slight, light, small, little, rare, skimp, scant, low, scarce, infrequent, remote, marginal, exiguous, sparing, scanty, junior, scrimpy

جزئی (صفت)
slight, small, little, immaterial, minute, inconspicuous, potty, paltry, partial, petty, remote, extrinsic, nominal, retail, negligible, fiddling, inappreciative, inconsiderable, peppercorn, imperceptible, inappreciable, peddling, snatchy, picayune, picayunish, piddling, rushy

دور دست (صفت)
far, out-of-the-way, remote, far-off

بعید (صفت)
far, unlikely, remote, farfetched, unseemly

تخصصی

[حسابداری] بعید
[کامپیوتر] راه دور - مستقر در کامپیوتری بسیار دور از کاربر. بر خلاف local . - بعید ؛ دوردست ؛ دور
[برق و الکترونیک] دور، از راه دور
[مهندسی گاز] جزئی، دور
[صنعت] بسیار کم، ناچیز
[حقوق] بعید، دور، مستعد، غیر محتمل، جزئی
[نساجی] جزئی - دور

انگلیسی به انگلیسی

• distant, located far away; secluded, isolated; distant in time or relation; aloof, standoffish; operated by remote control; slight, unlikely
remote areas are far away from places where people live.
if something happened in the remote past, it happened a very long time ago.
if something is remote from ordinary people or life, it is not very relevant to it because it is so different.
if someone is remote, they are not friendly and do not get closely involved with other people.
if the possibility of something happening is remote, it is very unlikely that it will happen.
if you do not have the remotest idea about something, you know absolutely nothing about it.

پیشنهاد کاربران

Inaccessible
If you describe someone as remote, you mean that they behave as if they do not want to be friendly or closely involved with other people.
آدم دیرآشنا؛ کسی که تمایل به دوست شدن و برقراری رابطه با دیگران نیست.
غرابت [در مورد افکار و ایده ها]
دور
مثال: They live in a remote village in the mountains.
آن ها در یک روستای دورافتاده در کوهستان زندگی می کنند.
دور، کم، جزئی، دور دست، بعید
( مکان ) دور افتاده
( خویشاوند ) دور
( کامپیوتر ، سیستم و … ) دوربرد
( از باب تمایز ) خیلی متفاوت
( افراد و روابط ) سرد، غیراجتماع
( شانس ) کم
( تصورات ) دور و دراز
کنترل از راه دور
منبع :کتاب ۱۱۰۰واژه
Remote
بی نام و نشان
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : remoteness / remote
✅️ صفت ( adjective ) : remote
✅️ قید ( adverb ) : remotely
کلید افزار ، دورادور ، در بازکن
در مورد خانم ها، مخصوصاً دختران، به کسی اطلاق میشه که به قول معروف به کسی پا نمی ده.
به این جمله از داستان خانم جکی کولین دقت کنید که دارم روش کار می کنم برای رساله دکتری خودم:
Carrie Berkely felt sure she was lost. The streets of Harlem—once so familiar—seemed harsh and remote.
far or not near
⁦⁦✔️⁩دورافتاده ( مکان )
The ⭕remote⭕ British island hoping to see more visitors
. . .
Alasdair and Gill Maclean say they felt a bit guilty having spent much of the past year happily living on a beautiful, tropical island, untouched by Covid - 19
دور، دور افتاده، دور دست
REMOTE=پَرت
برای تعریف مکان
WELL,
خب ،
YOU LIVED IN A VERY REMOTE PLAC
تو یه جای خیلی دور افتاده/ ( پرَتی ) زندگی میکردی
IN THAT CASE, I'LL GIVE YOU AN
UPDATE.
در اینصورت ، یه خبر جدید بهت میدم. /در جریان اتفاقات قرارت میدم.
( باتوجه به اتفاقات. )
دور
کنترل
مقدار کم مثلا remote chance یعنی احتمال کم.
remote ( adj ) = inaccessible ( adj )
به معناهای : دوردست، دست نیافتنی، غیر قابل دسترس
معنیش میشه ( ( ( ( دور ) ) ) )
کاربردهاش مثلا :
آدم دور مثل فامیل یا رفیق دور
گذشته ی دور
مکان ها و جاهای دور مثل کشورهای دور
و . . .
۲. کنترل ( تلوزیون هود کولر گازی و . . . )
دورکاری
به دور ازremote from reality ( به دور از واقعیت )
دور، بعید ( در مکان )
دور افتاده
از راه دور a remote server
دور ( در زمان ) remote past ( گذشته ی دور )
اندک، ناچیز، جزئی
کناره گیر
راه دور
آدم سرد. دیرجوش. غیرصمیمی
Remote control
کنترل از راه دور
کنترل از دوردست
Far from other things
دور دست
Remote meand far, not near.
دور
Far, not near
far away یا far, not near
remote means far, not near
Remote به معنی دور هست که در زبان انگلیسی می توان به
Far , not near
اشاره کرد . اگر میخواهید نوشته هایم را بخوانید روی اسم بنفش رنگ یعنی : Miss. Raya کلیک کنید . باتشکر
لطفا لایک فراموش نشه
Remote means a thing for controlling things as TV
. Remote means far, not near
نامرتبط
ای کلمه به دو صورت اسم و صفت است
صفت: به معنای دور افتاده. مثال:remote jungle معنی:جنگل های دور افتاده
اسم:به معنای یک وسیله است که در صحبت ها استفاده میشود ریموت کنترل
مثال: I found the remote control
معنی:من آن ریموت کنترل را پیدا کردم

A long way from other place
دور
a piece of equipment for controlling something such as a TV
کنترل کننده
not near , far
کنترل تلویزیون
معماری و مرمت و زمین شناسی = راه دور . مثل کاربری های سنجش از راه دور
فرستنده پرداز
بردیاب - ره پرداز -
far away
می توانیم به جای ( ریموت دَر ) از معادل فارسی: " دَراده " استفاده کنیم.
واژه ای مشتق و ترکیبی از:
در: باب، اندر، تو، داخل، درون، مدخل، سرپوش
اده: پسوند ابزار ( افزار ) ، کالا و جنسی مثل: سنباده ( از مصدر سنبیدن )
معنی: دَر باز کن دورادور جایی، ابزار دَر گشودن خودکار از راه دور

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٢)

بپرس