relax

/rəˈlæks//rɪˈlæks/

معنی: خرد شدن، کم کردن، ضعیف کردن، سست کردن، راحت کردن، شل کردن، لینت دادن، تمدد اعصاب کردن
معانی دیگر: شل کردن یا شدن، سست کردن یا شدن، واهلیدن، رهاکردن، ول کردن، کاستن، تقلیل دادن، آسان گرفتن، آهسته کردن یا شدن، آرام کردن یا شدن، ملایم کردن یا شدن، آرامیدن، آراماندن، آرمیدن، استراحت کردن یا دادن، آرامش دادن، آرام گرفتن، غنودن، آسودوارکردن یا شدن، (مو را) نرم کردن، خواباندن، والمیدن، رستن، وا کشیدن، آسودن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: relaxes, relaxing, relaxed
(1) تعریف: to make looser or less rigid.
مترادف: loosen, slacken
متضاد: stiffen, stretch, tense
مشابه: ease, free, limber, loose, mollify, release, slack, unbend, uncoil, unwind

- The child finally relaxed his hold on his mother's hand.
[ترجمه A.A] بالاخره کودک با نگهداشتن او روی دست مادرش آرام شد
|
[ترجمه بابک عزیزسلطانی] سرانجام کودک روی دست مادرش آرام شد
|
[ترجمه گوگل] کودک بالاخره دست مادرش را شل کرد
[ترجمه ترگمان] بچه بالاخره دستش را روی دست مادرش رها کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The army has finally relaxed its control of the government.
[ترجمه A.A] ارتش در خاتمه کنترل دولتش را رها کرده است
|
[ترجمه گوگل] ارتش بالاخره کنترل خود را بر دولت کاهش داد
[ترجمه ترگمان] ارتش نهایتا کنترل دولت را از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make (rules, guidelines, or the like) less harsh or strict.
مترادف: loosen, slacken, tone down
متضاد: tighten
مشابه: de-emphasize, downplay, ease, lighten, loose, minimize, slack, soft-pedal, soften

- The rules for visitors have been relaxed somewhat during the holidays.
[ترجمه گوگل] قوانین برای بازدیدکنندگان در طول تعطیلات تا حدودی کاهش یافته است
[ترجمه ترگمان] این قوانین برای بازدید کنندگان تا حدی در طول تعطیلات آرام بوده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The company relaxed its standards and the quality of its products has suffered.
[ترجمه گوگل] این شرکت استانداردهای خود را کاهش داده و کیفیت محصولات آن آسیب دیده است
[ترجمه ترگمان] این شرکت استانداردهای خود را کاهش داد و کیفیت محصولات آن آسیب دیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to reduce the intensity of.
مترادف: slacken
متضاد: intensify
مشابه: allay, decrease, ease, lessen, moderate, reduce, remit, tone down

- He lost that point because he relaxed his concentration.
[ترجمه گوگل] او این امتیاز را از دست داد زیرا تمرکز خود را آرام کرد
[ترجمه ترگمان] او این نکته را از دست داد زیرا تمرکزش را از دست داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to release from effort or strain.
مترادف: calm down, loosen up, unwind
مشابه: allay, calm, ease, rest, soothe, tranquilize, unbend

- Lie down here and relax your mind.
[ترجمه گوگل] اینجا دراز بکش و خیالت را راحت کن
[ترجمه ترگمان] اینجا دراز بکش و ذهنت رو آروم کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: relaxed (adj.), relaxing (adj.), relaxedly (adv.), relaxer (n.)
(1) تعریف: to become more flexible or at ease.
مترادف: loosen up, unbend
متضاد: tense
مشابه: loosen, uncoil, unwind

- Your muscles will relax if you take a warm bath.
[ترجمه گوگل] اگر حمام آب گرم بگیرید، ماهیچه های شما شل می شوند
[ترجمه ترگمان] اگر حمام گرم بگیری، عضلات تو سست خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to rest through inactivity, or to refresh oneself by spending time pleasurably.

- Don't bother her now. She's relaxing on the couch.
[ترجمه گوگل] الان اذیتش نکن او در حال استراحت روی مبل است
[ترجمه ترگمان] حالا اذیتش نکن او روی کاناپه لم می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We really relaxed while on vacation, enjoying the pool and sailing on the lake.
[ترجمه گوگل] ما واقعاً در تعطیلات استراحت کردیم، از استخر لذت بردیم و روی دریاچه قایقرانی کردیم
[ترجمه ترگمان] ما واقعا در تعطیلات استراحت می کنیم و از استخر لذت می بریم و روی دریاچه شنا می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to become less harsh, strict, or severe.
مترادف: ease up, let up, mellow out, slack off
مشابه: abate, mitigate, relent, slacken, subside

- The rules have relaxed since the hiring of the new principal.
[ترجمه گوگل] از زمان استخدام مدیر جدید، قوانین کاهش یافته است
[ترجمه ترگمان] این قوانین از زمان استخدام مدیر جدید راحت شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to gain release from worry, tension, or inhibition.
مترادف: calm down, chill out, mellow out, unwind
متضاد: tense
مشابه: cool off, repose, rest

- She relaxed when she heard that her family was safe.
[ترجمه گوگل] وقتی شنید که خانواده اش در امان هستند، آرام گرفت
[ترجمه ترگمان] وقتی شنید که خانواده اش در امان است، آرام گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Once the audience laughed, he relaxed and got through the rest of his speech successfully.
[ترجمه گوگل] هنگامی که حضار خندیدند، او آرام شد و بقیه سخنرانی خود را با موفقیت پشت سر گذاشت
[ترجمه ترگمان] هنگامی که حضار شروع به خندیدن کردند، او آرام گرفت و بقیه سخنرانی اش را با موفقیت انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to become more familiar and informal.
مترادف: loosen up
مشابه: relent, unbend

- The conversation relaxed and the party became more lively.
[ترجمه گوگل] گفتگو آرام شد و مهمانی پر جنب و جوش تر شد
[ترجمه ترگمان] گفتگو آرام گرفت و مهمانی تندتر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. relax into something
آرام و تبدیل شدن به چیزی

2. relax someone
(کسی را) آرام کردن،آراماندن،(اعصاب را) راحت کردن

3. to relax discipline
انضباط را جدی نگرفتن

4. to relax one's efforts
از کوشش خود کاستن

5. to relax one's grip
با دست نگهداشتن خود را شل کردن

6. to relax one's pace
گام خود را آهسته کردن

7. to relax the mind
برای آرامش خاطر

8. in order to relax the hair
برای نرم کردن و خواباندن مو

9. this pill will relax you
این قرص (اعصاب) تو را آرام خواهد کرد.

10. it is unsafe to relax our vigilance even for a moment
کاستن مراقبت ما حتی برای لحظه ای هم مخاطره آمیز است.

11. to flex and then to relax the muscles of the arm
عضلات بازوی خود را سفت و سپس شل کردن

12. Don't tense your shoulders, just relax.
[ترجمه گوگل]شانه های خود را منقبض نکنید، فقط استراحت کنید
[ترجمه ترگمان]شونه هات رو سفت نکن فقط آروم باش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I don't know. Just relax, I'll help you.
[ترجمه گوگل]من نمی دانم فقط استراحت کن من بهت کمک میکنم
[ترجمه ترگمان]- نمی دونم فقط اروم باش، کمکت می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The government found it expedient to relax censorship a little.
[ترجمه گوگل]دولت مصلحت دید که سانسور را کمی کاهش دهد
[ترجمه ترگمان]دولت آن را مصلحت دید اندکی سانسور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He needed to relax after the exertions of a busy day at work.
[ترجمه گوگل]او پس از تلاش های یک روز پرمشغله در محل کار نیاز به استراحت داشت
[ترجمه ترگمان]پس از تلاش یک روز سخت در کار، احتیاج به استراحت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I ought to relax and stop worrying about it.
[ترجمه گوگل]من باید آرامش داشته باشم و دیگر نگران آن نباشم
[ترجمه ترگمان]باید استراحت کنم و دیگر نگران این موضوع نباشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I could not relax and still felt wide awake.
[ترجمه گوگل]نمی توانستم آرام بگیرم و هنوز احساس می کردم کاملاً بیدار هستم
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم آرام باشم و هنوز احساس بیداری می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خرد شدن (فعل)
abate, diminish, wane, dwindle, slacken, relent, pass off, shrink, crush, decrease, lessen, decline, remit, narrow, flag, lower, de-escalate, crack up, depopulate, relax, fall away, grow away, grow down, pink, shrink away

کم کردن (فعل)
diminish, reduce, bate, cut, alleviate, subtract, deduct, rebate, thin, extenuate, weaken, shade, soften, deduce, detract, relax, disqualify, draw off, retrench

ضعیف کردن (فعل)
diminish, feeble, slack, emaciate, weaken, debilitate, infirm, impair, enfeeble, devitalize, loosen, relax, unloose

سست کردن (فعل)
slacken, slack, weaken, emasculate, enervate, enfeeble, discourage, loosen, relax, inactivate

راحت کردن (فعل)
rest, lighten, ease, relax

شل کردن (فعل)
slack, unbrace, unscrew, loosen, relax, jellify, unbend, unbind, unhitch, unhook, unloose, unstring

لینت دادن (فعل)
loosen, relax

تمدد اعصاب کردن (فعل)
recreate, relax

تخصصی

[برق و الکترونیک] سست کردن، آرمیدن

انگلیسی به انگلیسی

• be at leisure; loosen, slacken; calm, release tension; ease one's mind through rest or recreation
if you relax or if something relaxes you, you feel calmer and less worried or tense.
when your body or a part of it relaxes, it becomes less stiff, firm, or tense.
if you relax your grip on something or if your grip relaxes, you hold the thing less tightly than before.
if you relax rules or controls, you make them less strict.
see also relaxed.

پیشنهاد کاربران

استراحت کردن
مثال: She likes to relax by taking long walks in the park.
او دوست دارد با راه رفتن های طولانی در پارک استراحت کند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
احساس راحتی کردن، خوش بودن
relax: استراحت کردن
تسهیل. ساده سازی
تلطیف کردن، سهل الوصول کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : relax
✅️ اسم ( noun ) : relaxation / relaxant
✅️ صفت ( adjective ) : relaxed / relaxing
✅️ قید ( adverb ) : _
i need to relax
آسوده بودن
بدون استرس
ساده/آسان گرفتن ( یک قانون کلی )
( هنگامی که برای یک قانون تبصره قائل می شویم. ) ← حالت های استثنای چیزی
The rule is relaxed in here
قانون در اینجا آسان گرفته می شود.
آرام و بدون دغدغه
relax
واژه ای ایرانی - اوروپایی
relax : re - lax
- re : پیشوَند هَمتَرازِ با " را ، رَ " پارسی به مینه باز ، دوباره ، تِکرار ، مُجَدَد
lax = سِتاک بَرابَر با " لَخشِ" کُهَن وَ لَغزِ" نُوین
...
[مشاهده متن کامل]

رویِ هَم رَفته : آسایِش ، آرامِش ، شُلی ، آسانی
گَرته بَرداری : رَلَخش ، رالَغز
پیشنهادِ هَمسَنج با پارسیِ نو : بازلَخشی ، باز لَغزی

محدیدیت ها رو کم کردن
وقتی در در جمله ای مثل عبارت زیر بیاید
relaxes constraints
بعضی جاها معنیه خونسرد بودن میده مثلا
i am nervous i dont know anybody how can you be so relaxed من کسیو اینجا نمیشناسم تو چطوری انقد خونسردی
تن آرامی کردن
انبساط
راحت

تن آسایی کردن
راحت تر گرفتن
آرامش گرفتن ، آرامش پیدا کردن ، آرام شدن
رخوت
Damn braces, bless relaxes
William Blake
نفرین آدمی را استوار سازد، دعاى خیر رخوت آورد.
ویلیام بلیک
I need a quiet place to relax 🙉🙉🙉
من به یک مکان آرام برای ریلکس کردن نیاز دارم
استراحت
be calm
Become less
استراحت کردن آرامش پیداکردن
( مثلا در خصوص اعمال محدودیت ) کم کردن، کاستن آن محدودیت
استراحت کردن
استراحت کردن وآرام گرفتن

استراحت کردن بدن

استراحت کردن بعد از یک روز کاری
آرام و قرار گرفتن
وانهادن ( به عنوان فعل )
وانهاده ( به عنوان صفت )
آرام شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس