🔸 معادل فارسی:
• پشیمان کننده
• موجب حس پشیمانی
________________________________________
🔸 تعریف ها:
1. ** ( ادبی – اصلی ) :** چیزی که باعث ایجاد حس پشیمانی یا تأسف شود.
- *مثال:* It was a regret‑inducing decision.
... [مشاهده متن کامل]
آن تصمیم پشیمان کننده بود.
2. ** ( رسانه ای – کاربردی ) :** در متن های خبری یا تحلیلی، برای توصیف سیاست ها یا اقدامات که پیامدهای منفی و پشیمانی آور دارند.
- *مثال:* The war proved to be a regret‑inducing choice.
جنگ انتخابی پشیمان کننده بود.
3. ** ( استعاری – عمومی ) :** هر موقعیتی که فرد یا گروهی پس از عمل، احساس تأسف یا پشیمانی کند.
- *مثال:* Eating too much junk food can be regret‑inducing.
خوردن زیاد غذای ناسالم می تواند پشیمان کننده باشد.
________________________________________
🔸 مترادف ها:
remorseful – lamentable – rueful – repentant – sorrow‑causing
________________________________________
🔸 مثال ها:
• His harsh words were regret‑inducing.
حرف های تند او پشیمان کننده بودند.
• The investment turned out to be regret‑inducing.
سرمایه گذاری پشیمان کننده از آب درآمد.
• That late‑night snack was regret‑inducing the next morning.
آن میان وعده ی نیمه شب صبح روز بعد پشیمان کننده بود.
• پشیمان کننده
• موجب حس پشیمانی
________________________________________
🔸 تعریف ها:
1. ** ( ادبی – اصلی ) :** چیزی که باعث ایجاد حس پشیمانی یا تأسف شود.
- *مثال:* It was a regret‑inducing decision.
... [مشاهده متن کامل]
آن تصمیم پشیمان کننده بود.
2. ** ( رسانه ای – کاربردی ) :** در متن های خبری یا تحلیلی، برای توصیف سیاست ها یا اقدامات که پیامدهای منفی و پشیمانی آور دارند.
- *مثال:* The war proved to be a regret‑inducing choice.
جنگ انتخابی پشیمان کننده بود.
3. ** ( استعاری – عمومی ) :** هر موقعیتی که فرد یا گروهی پس از عمل، احساس تأسف یا پشیمانی کند.
- *مثال:* Eating too much junk food can be regret‑inducing.
خوردن زیاد غذای ناسالم می تواند پشیمان کننده باشد.
________________________________________
🔸 مترادف ها:
________________________________________
🔸 مثال ها:
حرف های تند او پشیمان کننده بودند.
سرمایه گذاری پشیمان کننده از آب درآمد.
آن میان وعده ی نیمه شب صبح روز بعد پشیمان کننده بود.