اسم ( noun )
• (1) تعریف: a system of rule, government, or administration.
• مترادف: governance, regimen
• مترادف: governance, regimen
- The people suffered under the dictator's oppressive regime.
[ترجمه علی پاک روان] مردم تحت روش سرکوبگرانه حکومت در رنج بسر می بردند.|
[ترجمه مهدی توکلی] مردم زیر حکومت سرکوبگرانه دیکتاتور رنج بردند.|
[ترجمه گوگل] مردم تحت رژیم ستمشاهی دیکتاتور رنج بردند[ترجمه ترگمان] مردم تحت تاثیر رژیم سرکوبگر دیکتاتور قرار گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a ruling government.
• مترادف: administration, government, rule
• مترادف: administration, government, rule
- The new regime has begun to institute reforms.
[ترجمه گوگل] رژیم جدید شروع به ایجاد اصلاحات کرده است
[ترجمه ترگمان] رژیم جدید شروع به انجام اصلاحات کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رژیم جدید شروع به انجام اصلاحات کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a social, managerial, or administrative pattern.
• مترادف: administration, management, modus operandi, system
• مترادف: administration, management, modus operandi, system
- The present regime at the agency makes good work impossible.
[ترجمه گوگل] رژیم فعلی در آژانس کار خوب را غیرممکن می کند
[ترجمه ترگمان] رژیم کنونی در این آژانس کار خوبی را غیر ممکن می سازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رژیم کنونی در این آژانس کار خوبی را غیر ممکن می سازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید