reflecting


معنی: متفکر

جمله های نمونه

1. a reflecting surface
سطح بازتابگر

مترادف ها

متفکر (صفت)
musing, mindful, thoughtful, pensive, large-minded, broody, thinking, contemplative, reflecting, cogitative

تخصصی

[ریاضیات] انعکاس

پیشنهاد کاربران

تأملی بر آموزش
reflecting on teaching
بازاندیشی
فکر کردن، تفکر
نشان دهنده
یکی از معانی اون میشه فکر کردن با دقت در مورد موضوع خاصی با خودتون
Much of my private time was spent reflecting
بازتاب کننده، بازتابنده، بازتابگر
انعکاس کننده

نمایانگر
منعکس کننده

بپرس