reduce to

تخصصی

[ریاضیات] تبدیل کردن، تبدیل شدن، خلاصه گردیدن، منجر شدن، کاهش دادن، تقلیل دادن، تقسیم کردن

پیشنهاد کاربران

مجبور به انجام کاری بودن
. They were reduced to eating herbs
آنها مجبور بودند علف بخورند.
ناچار به چیزی شدن
ناگزیر به چیزی شدن
humans have been reduced to living in the shadows.
انسان ها ناگزیر به زندگی در سایه ها شده اند.

بپرس