recount

/rɪˈkaʊnt//rɪˈkaʊnt/

(با جزئیات) شرح دادن، بازگو کردن، حکایت کردن، روایت کردن، (یکی یکی) گفتن، (به ترتیب) بر شمردن، شمارش مجدد، بازشماری، واشماری، دوباره محاسبه کردن، بازشمردن، واشمردن، برشمردن، یکایک گفتن، تعریف کردن، بازگفتن، دوباره شمردن، از سر شمردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: recounts, recounting, recounted
(1) تعریف: to tell a history of events; relate; narrate.
مترادف: enumerate, list, narrate, rehearse, relate
مشابه: chronicle, cite, describe, detail, name, recite, repeat, report, tell, unfold

- The newscaster recounted her early years in television.
[ترجمه گوگل] گوینده اخبار سال های اولیه حضورش در تلویزیون را بازگو کرد
[ترجمه ترگمان] گوینده اخبار years را در تلویزیون بازگو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They recounted their adventures on their trip.
[ترجمه گوگل] آنها ماجراهای خود را در سفر بازگو کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها ماجراهای خود را در سفر نقل کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to list a series in order.
مشابه: rehearse

- The article recounted all UFO sightings since 1953.
[ترجمه گوگل] این مقاله تمام مشاهده های بشقاب پرنده از سال 1953 را بازگو می کند
[ترجمه ترگمان] این مقاله تمامی مشاهدات این اجرام از سال ۱۹۵۳ را بازگو کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: re-counts, re-counting, re-counted
• : تعریف: to count again.
اسم ( noun )
• : تعریف: a count to confirm or correct a previous count, as of ballots in a voting box.

جمله های نمونه

1. they called for a recount of the votes
آنان خواستار شمارش مجدد آرا شدند.

2. The Democrats demanded a recount but still lost by a few votes.
[ترجمه مریم] دموکرات ها خواستار بازشماری آرا بودند اما باز هم با چندین رای باختند
|
[ترجمه گوگل]دموکرات ها خواستار بازشماری آرا شدند اما با چند رای شکست خوردند
[ترجمه ترگمان]دموکرات ها خواستار بازشماری آرا بودند، اما هنوز هم چند رای از دست رفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She was asked to recount the details of the conversation to the court.
[ترجمه گوگل]از او خواسته شد تا جزئیات گفتگو را برای دادگاه بازگو کند
[ترجمه ترگمان]از او خواسته شد تا جزئیات این گفتگو را به دادگاه بیان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The defeated candidate demanded a recount.
[ترجمه گوگل]نامزد شکست خورده خواستار بازشماری آرا شد
[ترجمه ترگمان]کاندیدای شکست خورده خواستار بازشماری آرا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She wanted a recount. She couldn't believe that I had got more votes than her.
[ترجمه گوگل]او یک بازشماری می خواست باورش نمی شد که من از او رای بیشتری گرفته ام
[ترجمه ترگمان] اون دوباره recount رو می خواست او نمی توانست باور کند که من بیشتر از او رای دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The stories themselves do not, however, recount an exceptional event, indeed they seldom focus on a single event at all.
[ترجمه گوگل]با این حال، خود داستان‌ها یک رویداد استثنایی را بازگو نمی‌کنند، در واقع به ندرت روی یک رویداد متمرکز می‌شوند
[ترجمه ترگمان]با این حال، خود داستان ها رویدادی استثنایی را تعریف نمی کنند، در واقع آن ها به ندرت بر روی یک رویداد واحد متمرکز می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. But what if the recount in Florida does go Gore's way?
[ترجمه گوگل]اما اگر بازشماری در فلوریدا مطابق با گور پیش برود، چه؟
[ترجمه ترگمان]اما اگر بازشماری آرا در فلوریدا به پایان برسد، چه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I demand a recount.
[ترجمه گوگل]من خواهان بازشماری هستم
[ترجمه ترگمان] دوباره شمارش رو میخوام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Asking them to recount the last incidence of the problem behaviour often helps.
[ترجمه گوگل]درخواست از آنها برای بازگویی آخرین مورد از رفتار مشکل ساز اغلب کمک می کند
[ترجمه ترگمان]درخواست از آن ها برای بازشماری آخرین رخداد رفتار مشکل اغلب کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. With great relish he would recount the story of how he had surprised Branson one morning outside his house in Denbigh Terrace.
[ترجمه گوگل]او با ذوق فراوان داستانی را بازگو می کرد که چگونه یک روز صبح برانسون را بیرون از خانه اش در دنبیگ تراس غافلگیر کرده بود
[ترجمه ترگمان]با لذت فراوان داستان را شرح می داد که چگونه یک روز صبح در خارج خانه او در خیابان Denbigh، از خانه او در لندن شگفت زده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Brenda goes on to recount what happened after she rebuffed the boy in question.
[ترجمه گوگل]برندا پس از رد کردن پسر مورد نظر چه اتفاقی افتاد را بازگو می کند
[ترجمه ترگمان]برندا در ادامه توضیح داد که بعد از این که این پسر را رد کرد، چه اتفاقی افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The Barthelmes recount in vivid detail and with good psychological insight the trauma of coping with that dual loss.
[ترجمه گوگل]بارتلمز با جزییات واضح و با بینش روانشناختی خوب، آسیب های ناشی از کنار آمدن با آن فقدان دوگانه را بازگو می کند
[ترجمه ترگمان]The با جزئیات واضح و با بینش روانی خوب، ضربه روحی مقابله را با این فقدان دوگانه بیان می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Don't complain!Recount your blessings!
[ترجمه گوگل]شکایت نکن! نعمت هایت را بازگو کن!
[ترجمه ترگمان]شکایت نکن! blessings را recount!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Prosecutor Greg Jacobs called on each woman to recount how she had suffered during and after an attack by Davis.
[ترجمه گوگل]دادستان گرگ جاکوبز از هر زن خواست تا شرح دهد که در جریان حمله دیویس و پس از آن چه رنجی کشیده است
[ترجمه ترگمان]\"گرگ Jacobs\"، دادستان \"گرگ\"، از هر زنی خواست تا توضیح دهد که چگونه در طی این حمله و بعد از حمله دیویس، چه رنجی متحمل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A hand recount across Florida, he said, might be acceptable.
[ترجمه گوگل]او گفت که یک بازشماری دستی در سراسر فلوریدا ممکن است قابل قبول باشد
[ترجمه ترگمان]او گفت که بازشماری دستی در فلوریدا ممکن است قابل قبول باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• second count, additional count
tell, narrate; count votes again
if you recount a story or event, you tell it to people; a formal use.
a recount is a second count of votes in an election when the result is very close.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To tell a story or describe an event in detail 📖
🔍 مترادف: Narrate
✅ مثال: She recounted the events of the day to her friends over dinner
باز شماری کردن ( مخصوصا رای )
بازگو کردن ( شرح دادن دوباره چیزی که قبلا انجام دادین یا تجربه کردین )
یکایک گفتن
شرح دادن ، بازگوکردن
یادآوری کردن
illustrate
دوباره گفتن، تکرار کردن

بپرس