recollection

/ˌrekəˈlekʃn̩//ˌrekəˈlekʃn̩/

معنی: بخاطر آوردن، خون سردی، تفکر، خاطر، خاطره، تجدید خاطره
معانی دیگر: به یاد آوری، یاد داری، حافظه، به خاطر آوری، بخاطر اوردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or power of recalling or remembering.
مشابه: memory, mind, recall, remembrance

(2) تعریف: something that is remembered; memory.
مشابه: memory, remembrance

- his earliest recollections
[ترجمه گوگل] اولین خاطرات او
[ترجمه ترگمان] نخستین خاطرات او
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. recollection of a past long since perished
خاطرات گذشته ای که مدت ها قبل از بین رفته است

2. if my recollection is right . . .
اگر درست به خاطر داشته باشیم . . .

3. Overcooked greens are my most vivid recollection of school dinners.
[ترجمه گوگل]سبزی های بیش از حد پخته، زنده ترین خاطره من از شام مدرسه است
[ترجمه ترگمان]greens به خاطره غذاهای مدرسه به یاد دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Recollection picture is piecing together, reminds my you to recede.
[ترجمه گوگل]تصویر خاطره در حال جمع شدن است، به من یادآوری می کند که عقب نشینی کنید
[ترجمه ترگمان]تصویر recollection کنار هم جمع میشن و یاد من میندازه که
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I have no recollection of meeting her before.
[ترجمه گوگل]یادم نمی آید قبلا با او ملاقات کرده باشم
[ترجمه ترگمان]قبلا هیچ خاطره ای از ملاقاتش با او نداشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. To the best of my recollection I was not present at that meeting.
[ترجمه گوگل]تا جایی که به یاد دارم در آن جلسه حضور نداشتم
[ترجمه ترگمان]به یاد می آورم که در آن جلسه حضور نداشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. My recollection of events differs from his.
[ترجمه گوگل]خاطرات من از وقایع با او متفاوت است
[ترجمه ترگمان]خاطره وقایع با او فرق دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I have a dim recollection of it.
[ترجمه گوگل]من یک خاطره ضعیف از آن دارم
[ترجمه ترگمان]من یک خاطره مبهم از آن دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The recollection adverse current becomes the river, submerged your me.
[ترجمه گوگل]جریان نامطلوب یادآوری رودخانه می شود، من تو را زیر آب برد
[ترجمه ترگمان]این جریان مخالف به رودخانه تبدیل می شود و من را زیر آب فرو می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. To the best of my recollection I have never seen her before.
[ترجمه گوگل]تا جایی که به یاد دارم، هرگز او را ندیده بودم
[ترجمه ترگمان]به یاد می آورم که قبلا هرگز او را ندیده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He had no recollection of the crash.
[ترجمه گوگل]او هیچ یادی از تصادف نداشت
[ترجمه ترگمان]هیچ خاطره ای از این حادثه به یاد نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Noone, to my recollection, gave a second thought to the risks involved.
[ترجمه گوگل]به یاد من، هیچ کس دوباره به خطرات موجود فکر نکرد
[ترجمه ترگمان]به خاطر دارم، به خاطر دارم، یک لحظه فکر کردم که خطر درگیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. To the best of my recollection, she drives a Mercedes.
[ترجمه گوگل]تا آنجایی که من به یاد دارم، او یک مرسدس بنز رانندگی می کند
[ترجمه ترگمان]، به بهترین خاطره من اون یه مرسدس میرونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I have a vivid recollection of that old house.
[ترجمه گوگل]من یک خاطره واضح از آن خانه قدیمی دارم
[ترجمه ترگمان]خاطره آن خانه قدیمی را به یاد دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بخاطر آوردن (اسم)
recollection

خون سردی (اسم)
equanimity, composure, possession, cool, calmness, coolness, sangfroid, self-possession, recollection, unflappability

تفکر (اسم)
reflection, contemplation, thought, meditation, thinking, cerebration, reflexion, considering, recollection, self-contemplation

خاطر (اسم)
impression, thought, remembrance, idea, notion, mind, mood, humor, memory, recollection

خاطره (اسم)
impression, thought, reminiscence, idea, memoir, notion, memory, recollection

تجدید خاطره (اسم)
recollection

انگلیسی به انگلیسی

• memory, remembrance
if you have a recollection of something, you remember it.

پیشنهاد کاربران

Any image resembling her native Iran, would ignite vivid recollection.
هر تصویری که شبیه زادگاهش ایران باشد، خاطرات روشنی را برای او زنده می کند.
به خاطر آوردن، به یاد آوردن
تذکار ( فلسفه )
بازیادآوری
به واژگان فارسی
the action or faculty of remembering something:
به یاد آوردن
to the best of my recollection no one ever had a bad word to say about him.
تا جایی که من یادمه هیشکی ازش بد نگف
• a thing recollected; a memory: a biography based on his wife's recollections.
خاطرات
ذهنیت، افکار

بپرس