فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reckons, reckoning, reckoned
حالات: reckons, reckoning, reckoned
• (1) تعریف: to determine by counting or estimating; make a judgment, as of length, time, or the like; calculate.
• مترادف: calculate, estimate, expect, figure, gauge, guess, judge, put
• مشابه: appraise, compute, consider, count, deem, enumerate, fancy, gather, imagine, infer, suppose, tally
• مترادف: calculate, estimate, expect, figure, gauge, guess, judge, put
• مشابه: appraise, compute, consider, count, deem, enumerate, fancy, gather, imagine, infer, suppose, tally
- The couple reckoned the cost of renovating the entire building.
[ترجمه A.A] زوج هزینه بازسازی کل ساختمان را برآورد کردند|
[ترجمه گوگل] این زوج هزینه بازسازی کل ساختمان را محاسبه کردند[ترجمه ترگمان] این زوج هزینه بازسازی کل ساختمان را حساب کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (informal) to have a thought or expectation, or make a judgment that.
• مشابه: expect, figure, gather, guess, imagine
• مشابه: expect, figure, gather, guess, imagine
- I reckon that he just needs time to think over his decision.
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم که او فقط به زمان نیاز دارد تا در مورد تصمیم خود فکر کند
[ترجمه ترگمان] به نظر من او به زمان احتیاج دارد تا تصمیم خود را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به نظر من او به زمان احتیاج دارد تا تصمیم خود را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: reckon with
عبارات: reckon with
• (1) تعریف: to make calculations or estimates.
• مترادف: anticipate, calculate, figure
• مشابه: calculate, cipher, compute, estimate, guess, judge, tally
• مترادف: anticipate, calculate, figure
• مشابه: calculate, cipher, compute, estimate, guess, judge, tally
- If I reckoned right, we're within a mile of home.
[ترجمه امیری] اگر درست گمان کنم، یک مایل از خانه فاصله داریم.|
[ترجمه گوگل] اگر درست حساب کنم، ما در یک مایلی خانه هستیم[ترجمه ترگمان] اگر درست فکر کنم، در یک مایلی خانه هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to take one's bearings in order to go in the right direction.
- While he was reckoning, I looked in the glove compartment for a map.
[ترجمه گوگل] در حالی که او حساب می کرد، من در محفظه دستکش به دنبال نقشه ای گشتم
[ترجمه ترگمان] در حالی که داشت حساب می کرد، من به قسمت glove برای نقشه نگاه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در حالی که داشت حساب می کرد، من به قسمت glove برای نقشه نگاه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to take as a given; plan on or expect (fol. by "on").
• مشابه: calculate
• مشابه: calculate
- She reckons on going to college whether her family has the money or not.
[ترجمه Zhj] او به رفتن به کالج فکر میکند چه خانواده اش پول داشته باشند چه نداشته باشند.|
[ترجمه گوگل] او برای رفتن به دانشگاه فکر می کند که آیا خانواده اش پول دارند یا نه[ترجمه ترگمان] فکر می کنه به کالج برود که خانواده اش پول داشته باشند یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید