اسم ( noun )
• (1) تعریف: a limited break in ongoing activity, such as courtroom proceedings or school classes.
• مترادف: break, intermission
• مشابه: vacation
• مترادف: break, intermission
• مشابه: vacation
• (2) تعریف: an inward section in an edge or surface; hollow; alcove.
• مترادف: alcove, indentation
• مشابه: hollow, niche
• مترادف: alcove, indentation
• مشابه: hollow, niche
• (3) تعریف: (pl.) hidden places.
- the recesses of her mind
[ترجمه پارسا تقوی] در گوشه ای از زهنش .|
[ترجمه مهناز مهرابی] در گوشه ای از ذهن او. . .|
[ترجمه .....] گوشه ای از ذهنش|
[ترجمه A. Keshtkar] گوشه اس از قکرش|
[ترجمه گوگل] فرورفتگی های ذهنش[ترجمه ترگمان] در اعماق ذهنش،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: recesses, recessing, recessed
حالات: recesses, recessing, recessed
• : تعریف: to set back in a recess.
• مشابه: hide, niche, offset
• مشابه: hide, niche, offset
- They recess the control panel so it won't get bumped.
[ترجمه گوگل] آنها صفحه کنترل را فرو می برند تا ضربه نخورد
[ترجمه ترگمان] اونا کنترل سیستم کنترل رو به هم وصل کردن تا آسیب نبینه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اونا کنترل سیستم کنترل رو به هم وصل کردن تا آسیب نبینه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to suspend ongoing proceedings for a limited period of time; take a recess.
• مترادف: adjourn, suspend
• مشابه: intermit, interrupt, pause, prorogue, rest
• مترادف: adjourn, suspend
• مشابه: intermit, interrupt, pause, prorogue, rest