reach into

پیشنهاد کاربران

Definitions of reach into. verb. run into or up to. type of: extend to, reach, touch
بسط دادن به، گسترش یافتن به، امتداد یافتن، منتهی شدن
دست خود را داخل چیزی بردن
The crafty man , reached into his hat and bring out a white rabbit.
مرد چیره دست دستش را داخل کلاهش برد و یک خرگوش سفید بیرون آورد.
چیزی ب کنکور نمونده خوب درس بخونین
بررسی کردن ( برای تعمیر یا نگاه کردن داخل چیزی )
1 ) دست را به سمت چیزی / کسی دراز کردن
2 ) خودر ار به کسی/ چیزی رساندن
3 ) به کسی / چیزی برخورد کردن

بپرس