rational

/ˈræʃənəl//ˈræʃnəl/

معنی: معقول، منطقی، فکری، گویا، عقلانی، عقلایی، عقلی، مدلل
معانی دیگر: بخردانه، تعقلی، خرد آمیز، استدلالی، خرد پذیر، عاقلانه، خردمندانه، مستدل

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: rationally (adv.), rationalness (n.)
(1) تعریف: sensible or reasoned.
مترادف: sensible
متضاد: absurd, arbitrary, fantastic, illogical, irrational, nonrational
مشابه: coherent, legitimate, levelheaded, logical, reasonable, reasoned, reasoning, sane, sound

- Deciding to stay in during the ice storm was a rational choice.
[ترجمه Gla] تصمیم به ماندن در داخل خانه در طول طوفان یخی یک انتخاب منطقی بود.
|
[ترجمه گوگل] تصمیم به ماندن در طوفان یخ یک انتخاب منطقی بود
[ترجمه ترگمان] تصمیم گیری برای ماندن در طول طوفان یخی یک انتخاب منطقی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Fear of a spider known to be poisonous is completely rational, but intense fear of harmless spiders is not.
[ترجمه حامد] ترس از عنکبوتهای سمی کاملا عقلانی است، اما ترس شدید از عنکبوتهای بی ضرر غیرمنطقی.
|
[ترجمه گوگل] ترس از عنکبوت هایی که سمی هستند کاملاً منطقی است، اما ترس شدید از عنکبوت های بی ضرر چنین نیست
[ترجمه ترگمان] ترس از عنکبوتی که به عنوان سمی شناخته می شود کاملا منطقی است، اما ترس شدید از عنکبوت های بی ضرر کافی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I know them to be rational people, capable of making sound and level-headed decisions.
[ترجمه گوگل] من آنها را افرادی منطقی می دانم که می توانند تصمیمات درست و منطقی بگیرند
[ترجمه ترگمان] من می دانم که آن ها افراد منطقی هستند و قادر به ایجاد تصمیمات صحیح و سطحی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in control of one's senses or mental faculties; not insane, hysterical, or deluded.
مترادف: clearheaded, sane
متضاد: deranged, insane, irrational, nonrational
مشابه: lucid, responsible, right, right-minded, sober, sound

- He'd had too much to drink and was no longer rational.
[ترجمه گوگل] او زیاد مشروب خورده بود و دیگر منطقی نبود
[ترجمه ترگمان] او بیش از حد نوشیده بود و دیگر منطقی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having intellect; capable of logical thought.
متضاد: nonrational
مشابه: intellectual, intelligent, logical

- Humans are rational creatures.
[ترجمه گوگل] انسان ها موجودات منطقی هستند
[ترجمه ترگمان] انسان ها موجودات منطقی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: characteristically logical, or marked by the use of logic.
متضاد: absurd, irrational, nonrational
مشابه: reasonable

- Becoming a lawyer requires a rational mind.
[ترجمه گوگل] وکیل شدن نیاز به ذهنی منطقی دارد
[ترجمه ترگمان] وکیل شدن نیاز به یک ذهن منطقی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They came to an answer through a rational discussion of the issues.
[ترجمه گوگل] آنها با بحث عقلانی مسائل به پاسخ رسیدند
[ترجمه ترگمان] آن ها از طریق بحث عقلانی در مورد مسائل به یک پاسخ رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She gave a strong, rational argument for her position.
[ترجمه گوگل] او یک استدلال قوی و منطقی برای موضع خود ارائه کرد
[ترجمه ترگمان] او به خاطر موقعیتش یک استدلال قوی و منطقی به وجود آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. rational powers
قوای عقلانی

2. a rational being
موجود عاقل (منطقی)

3. a rational creature
یک موجود برخوردار از عقل

4. a rational decision
تصمیم خردمندانه

5. the rational analysis of this problem
تجزیه و تحلیل منطقی این مسئله

6. the maintenance of this belief was not rational
پافشاری روی این عقیده منطقی نبود.

7. Life, to be worthy of a rational being, must be always in progression.
[ترجمه گوگل]زندگی برای اینکه شایسته یک موجود منطقی باشد، باید همیشه در حال پیشرفت باشد
[ترجمه ترگمان]زندگی، که ارزش یک زندگی منطقی را داشته باشد، باید همیشه در ترقی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It all seemed quite rational to me.
[ترجمه گوگل]همه چیز به نظر من کاملا منطقی به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]به نظر من همه چیز کاملا منطقی به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was too upset to be rational.
[ترجمه نسیم] او به حدی ناراحت بود که نمی توانست منطقی باشد
|
[ترجمه گوگل]او خیلی ناراحت بود که منطقی نبود
[ترجمه ترگمان]او بیش از حد ناراحت بود که منطقی به نظر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Priestley's rational outlook in science carried over to religion.
[ترجمه گوگل]دیدگاه عقلانی پریستلی در علم به دین منتقل شد
[ترجمه ترگمان]دیدگاه عقلانی پریستلی در علم به مذهب منتقل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It's impossible to have a rational conversation with him.
[ترجمه رضا] داشتن یک گفتگوی منطقی با او غیرممکن است.
|
[ترجمه گوگل]گفت و گوی منطقی با او غیرممکن است
[ترجمه ترگمان]غیر ممکن است که یک گفتگوی منطقی با او داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The decision was based on emotion rather than rational thought.
[ترجمه رضا] این تصمیم بیش از آن که بر مبنای اندیشه عقلانی باشد، مبتنی بر احساس بود.
|
[ترجمه گوگل]این تصمیم بر اساس احساسات بود تا تفکر منطقی
[ترجمه ترگمان]این تصمیم به جای تفکر منطقی بر پایه احساس استوار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. At the time she was perfectly rational.
[ترجمه گوگل]در آن زمان او کاملاً منطقی بود
[ترجمه ترگمان]در آن موقع کاملا عاقل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Man is a rational being.
[ترجمه گوگل]انسان موجودی عقلانی است
[ترجمه ترگمان]انسان عاقل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Culley was quite rational at the time of her baby's death.
[ترجمه گوگل]کالی در زمان مرگ نوزادش کاملا منطقی بود
[ترجمه ترگمان]در آن زمان مرگ بچه اش کاملا منطقی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

معقول (صفت)
clever, polite, wise, advisable, reasonable, sensible, rational, well-advised

منطقی (صفت)
dialectic, dialectical, argumentative, logical, logistic, rational

فکری (صفت)
rational, intellectual, mental, cerebral, meditative, spiritual, reflective

گویا (صفت)
rational, communicative, illustrative

عقلانی (صفت)
logical, rational, intellectual

عقلایی (صفت)
rational

عقلی (صفت)
rational

مدلل (صفت)
rational

تخصصی

[برق و الکترونیک] گویا
[ریاضیات] گویا، منطق، منطقی
[آمار] گویا

انگلیسی به انگلیسی

• logical, reasonable; intelligent, prudent; expressible as a whole number (mathematics)
a rational person is able to make decisions and judgements based on reason rather than emotion.

پیشنهاد کاربران

دوستان دقت کنین:
rationale اسم هست و به معنای "منطق" و به صورت /رَشِنَل/ تلفظ میشه
اما
rational صفت هست و به معنای "منطقی" و به صورت /رَشِنال/ تلفظ میشه.
منطقی ، معقول
reasonable , logical , rational
عُقلایی
the anythings that based on knowledge
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : rationalize
✅️ اسم ( noun ) : rationalization / rationality / rationale / rationalism / rationalist / rationalistic
✅️ صفت ( adjective ) : rational / rationalist
✅️ قید ( adverb ) : rationally
در اقتصاد : آدم مال اندیش و صرفه جو
based on reason and not emotion
دل پاک ( مهربان )
عقلانی معقولانه
describing somebody who prefers facts logic and clear thinking
Logical
Reasonable
معقول منطقی
منطقی
معقول
خردمندانه منطقی

نسبتی - نسبی
آدم چیز فهم
خردمندانه
A fantastic ideal man, rational and emotional, will come to love for life, I call for unconditional excuse
مرد فوق العاده ایده آل منطقی و احساسی عشق خود را برای زندگی آیندم بی بهانه ثابت خواستارم
A rational girl who has a great understanding
عدد گویا - مجموعه اعداد گویا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس