صفت ( adjective )
مشتقات: rationally (adv.), rationalness (n.)
مشتقات: rationally (adv.), rationalness (n.)
• (1) تعریف: sensible or reasoned.
• مترادف: sensible
• متضاد: absurd, arbitrary, fantastic, illogical, irrational, nonrational
• مشابه: coherent, legitimate, levelheaded, logical, reasonable, reasoned, reasoning, sane, sound
• مترادف: sensible
• متضاد: absurd, arbitrary, fantastic, illogical, irrational, nonrational
• مشابه: coherent, legitimate, levelheaded, logical, reasonable, reasoned, reasoning, sane, sound
- Deciding to stay in during the ice storm was a rational choice.
[ترجمه Gla] تصمیم به ماندن در داخل خانه در طول طوفان یخی یک انتخاب منطقی بود.|
[ترجمه گوگل] تصمیم به ماندن در طوفان یخ یک انتخاب منطقی بود[ترجمه ترگمان] تصمیم گیری برای ماندن در طول طوفان یخی یک انتخاب منطقی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Fear of a spider known to be poisonous is completely rational, but intense fear of harmless spiders is not.
[ترجمه حامد] ترس از عنکبوتهای سمی کاملا عقلانی است، اما ترس شدید از عنکبوتهای بی ضرر غیرمنطقی.|
[ترجمه گوگل] ترس از عنکبوت هایی که سمی هستند کاملاً منطقی است، اما ترس شدید از عنکبوت های بی ضرر چنین نیست[ترجمه ترگمان] ترس از عنکبوتی که به عنوان سمی شناخته می شود کاملا منطقی است، اما ترس شدید از عنکبوت های بی ضرر کافی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I know them to be rational people, capable of making sound and level-headed decisions.
[ترجمه گوگل] من آنها را افرادی منطقی می دانم که می توانند تصمیمات درست و منطقی بگیرند
[ترجمه ترگمان] من می دانم که آن ها افراد منطقی هستند و قادر به ایجاد تصمیمات صحیح و سطحی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من می دانم که آن ها افراد منطقی هستند و قادر به ایجاد تصمیمات صحیح و سطحی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in control of one's senses or mental faculties; not insane, hysterical, or deluded.
• مترادف: clearheaded, sane
• متضاد: deranged, insane, irrational, nonrational
• مشابه: lucid, responsible, right, right-minded, sober, sound
• مترادف: clearheaded, sane
• متضاد: deranged, insane, irrational, nonrational
• مشابه: lucid, responsible, right, right-minded, sober, sound
- He'd had too much to drink and was no longer rational.
[ترجمه گوگل] او زیاد مشروب خورده بود و دیگر منطقی نبود
[ترجمه ترگمان] او بیش از حد نوشیده بود و دیگر منطقی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او بیش از حد نوشیده بود و دیگر منطقی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: having intellect; capable of logical thought.
• متضاد: nonrational
• مشابه: intellectual, intelligent, logical
• متضاد: nonrational
• مشابه: intellectual, intelligent, logical
- Humans are rational creatures.
[ترجمه گوگل] انسان ها موجودات منطقی هستند
[ترجمه ترگمان] انسان ها موجودات منطقی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] انسان ها موجودات منطقی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: characteristically logical, or marked by the use of logic.
• متضاد: absurd, irrational, nonrational
• مشابه: reasonable
• متضاد: absurd, irrational, nonrational
• مشابه: reasonable
- Becoming a lawyer requires a rational mind.
[ترجمه گوگل] وکیل شدن نیاز به ذهنی منطقی دارد
[ترجمه ترگمان] وکیل شدن نیاز به یک ذهن منطقی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وکیل شدن نیاز به یک ذهن منطقی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They came to an answer through a rational discussion of the issues.
[ترجمه گوگل] آنها با بحث عقلانی مسائل به پاسخ رسیدند
[ترجمه ترگمان] آن ها از طریق بحث عقلانی در مورد مسائل به یک پاسخ رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها از طریق بحث عقلانی در مورد مسائل به یک پاسخ رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She gave a strong, rational argument for her position.
[ترجمه گوگل] او یک استدلال قوی و منطقی برای موضع خود ارائه کرد
[ترجمه ترگمان] او به خاطر موقعیتش یک استدلال قوی و منطقی به وجود آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به خاطر موقعیتش یک استدلال قوی و منطقی به وجود آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید