rally

/ˈræli//ˈræli/

معنی: بالا بردن قیمت، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، سرو صورت تازه گرفتن، گرد امدن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن
معانی دیگر: (قشون در حال فرار یا عقب نشینی را) گردآوری و سامان دهی کردن، دوباره آماده شدن یا کردن، تجدید سازمان کردن، جمع و جور کردن یا شدن، (به منظور هدف مشترک) احضار کردن، فرا خواندن، دسته بندی کردن، احیا کردن، از نو جان بخشیدن، (دوباره) کنشور کردن، به کمک (کسی) شتافتن، دور کسی را گرفتن (و یاری دادن)، گرد آمدن، تجدید قوا کردن، جان تازه یافتن، جان گرفتن، نیرو گرفتن، بهبودی یافتن، (بازار سهام) دوباره بالارفتن (قیمت)، (پس از نزول) اوج گرفتن، افزایش قیمت، (ورزش - از عقب یا از امتیاز کمتر) به حریف رسیدن و جلو زدن، (مسابقه ی تقریبا باخته را) بردن، بیشتر کوشیدن، میتینگ، گردهمایی بزرگ، تظاهرات، اجتماع، مسخره کردن، به باد استهزا گرفتن، دست انداختن، مچل کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rallies, rallying, rallied
(1) تعریف: to regather and reorganize after a fall into disorder, or to inspire with renewed spirit after a setback.
مترادف: gather, regroup, reorganize
مشابه: inspire, mobilize, muster, unite

- The commander rallied the troops after their retreat.
[ترجمه امین] فرمانده سربازان را پس از عقب نشینی آنها دوباره سازماندهی کرد.
|
[ترجمه مسعود منش] فرمانده پس از پسرفت سپاهیان آنها را اوجی دوباره داد
|
[ترجمه گوگل] فرمانده پس از عقب نشینی نیروها را جمع کرد
[ترجمه ترگمان] فرمانده پس از عقب نشینی قشون خود را جمع و جور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to call together for some common goal; assemble; muster.
مترادف: assemble, muster
متضاد: demobilize
مشابه: call, collect, convene, gather, mobilize, raise, regroup, unite

- He rallied his supporters and asked for their vote.
[ترجمه گوگل] او هوادارانش را جمع کرد و از آنها رای خواست
[ترجمه ترگمان] او حامیان خود را بسیج کرد و خواستار رای آن ها شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to revive, as if from a faint or illness.
مترادف: revive
مشابه: raise, recover, recuperate, renew

- The fresh air rallied his strength.
[ترجمه گوگل] هوای تازه قدرتش را افزایش داد
[ترجمه ترگمان] هوای تازه نیرویش را جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to recover rapidly from or as if from weakness, illness, or loss; regain vigor or value.
مترادف: perk up, recover, recuperate
متضاد: slump
مشابه: bounce back

- She rallied as the fever subsided.
[ترجمه گوگل] او با فروکش کردن تب جمع شد
[ترجمه ترگمان] وقتی تب فروکش کرد، خودش را جمع و جور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The stock market rallied after a slump.
[ترجمه گوگل] بازار سهام پس از رکود رشد کرد
[ترجمه ترگمان] بازار سهام پس از یک رکود، دست به دست هم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to assemble for some common goal; muster.
مترادف: assemble, gather
مشابه: congregate, convene, muster, organize

- The community rallied to protest the building of the power plant.
[ترجمه گوگل] مردم در اعتراض به ساختمان نیروگاه دست به تجمع زدند
[ترجمه ترگمان] مردم در اعتراض به ساخت نیروگاه دست به تظاهرات زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to come to someone's aid; take someone's side; give support (often fol. by with or behind).
مشابه: unify, unite

- They rallied behind the president.
[ترجمه گوگل] آنها پشت سر رئیس جمهور تجمع کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها پشت سر رئیس جمهور تظاهرات کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in sports such as tennis or volleyball, to hit the ball back and forth several times before a point is scored or before the game begins.
مشابه: volley

- Let's just rally a bit till we warm up.
[ترجمه گوگل] بیایید کمی جمع شویم تا گرم شویم
[ترجمه ترگمان] بیا یه کمی جا جمع کنیم تا گرم بشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: rallies
مشتقات: rallier (n.)
(1) تعریف: an assembly of persons for a common purpose; gathering; demonstration.
مترادف: demonstration, protest
مشابه: assembly

- They staged a rally in support of the candidate.
[ترجمه گوگل] آنها در حمایت از این نامزد تجمعی برگزار کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها در حمایت از این کاندیدا تظاهرات کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a rapid or sudden recovery from illness, a setback or loss, or the like.
مترادف: recovery
متضاد: slump

- Even the doctor was surprised at his patient's rally.
[ترجمه گوگل] حتی دکتر هم از تجمع بیمارش تعجب کرد
[ترجمه ترگمان] حتی دکتر از rally بیمارش تعجب کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a regathering or reorganization after a dispersal or fall into disorder.

(4) تعریف: in a sport such as tennis or volleyball, an exchange in which the ball is hit back and forth several times before a point is scored or before a game begins.

(5) تعریف: a long distance auto race over public roads.

- I've decided to enter the rally.
[ترجمه گوگل] من تصمیم گرفتم وارد رالی شوم
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفتم که دوباره به گردهمایی برگردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rallies, rallying, rallied
• : تعریف: to tease good-naturedly.
مترادف: rib, tease
مشابه: gibe, josh, kid, make fun of, rag, twit
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to speak in a good-natured but teasing manner; banter.
مترادف: banter
مشابه: jest, joke, josh, kid

جمله های نمونه

1. to rally from an illness
از بیماری بهبودی یافتن

2. to rally one's spirits
روحیه ی کسی را احیا کردن

3. a technical rally in industrial stocks
افزایش قیمت سهام صنعتی به خاطر ملاحظات فنی

4. an unexpected rally of oil shares
افزایش غیر منتظره ی قیمت سهام نفت

5. a great peace rally
فراخوان بزرگ برای صلح

6. he knew that eventually they would all rally around the flag
او می دانست که بالاخره همه ی آنها به دفاع از پرچم خواهند شتافت.

7. They will often rally in a crisis.
[ترجمه گوگل]آنها اغلب در یک بحران تجمع می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها اغلب در یک بحران بسیج خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. About 000 people attended the rally in Hyde Park.
[ترجمه گوگل]حدود 000 نفر در تجمع در هاید پارک شرکت کردند
[ترجمه ترگمان]حدود ۱،۰۰۰ نفر در این تظاهرات در هاید پارک شرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The rally drivers carried small tool-kits for making running repairs.
[ترجمه گوگل]رانندگان رالی جعبه ابزار کوچکی برای تعمیرات دویدن حمل می کردند
[ترجمه ترگمان]رانندگان این راهپیمایی، جعبه های ابزار کوچکی برای انجام تعمیرات حمل می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The immediate flashpoint was Wednesday's big rally in the city centre.
[ترجمه گوگل]نقطه عطف فوری، تجمع بزرگ روز چهارشنبه در مرکز شهر بود
[ترجمه ترگمان]نقطه اشتعال فوری تظاهرات بزرگ روز چهارشنبه در مرکز شهر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. About three thousand people held a rally to mark international human rights day.
[ترجمه گوگل]حدود سه هزار نفر به مناسبت روز جهانی حقوق بشر تظاهرات کردند
[ترجمه ترگمان]حدود سه هزار نفر راهپیمایی کردند تا روز حقوق بشر بین المللی را گرامی بدارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The anti-abortion rally attracted many sympathizers.
[ترجمه گوگل]راهپیمایی ضد سقط جنین طرفداران زیادی را به خود جلب کرد
[ترجمه ترگمان]تظاهرات ضد سقط جنین طرفداران زیادی را به خود جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We should rally under the banner of socialism.
[ترجمه گوگل]ما باید زیر پرچم سوسیالیسم تجمع کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید تحت پرچم سوسیالیسم جمع شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Thousands of supporters converged on London for the rally.
[ترجمه گوگل]هزاران نفر از هواداران در لندن برای این تظاهرات گرد هم آمدند
[ترجمه ترگمان]هزاران نفر از طرفداران برای این تظاهرات در لندن گرد هم آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The rally was organized by local trade union officials.
[ترجمه گوگل]این تجمع توسط مقامات اتحادیه های کارگری محلی سازماندهی شد
[ترجمه ترگمان]این تظاهرات توسط مقامات اتحادیه تجاری محلی سازماندهی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. After a brief rally the shares returned to 126p.
[ترجمه گوگل]پس از یک رالی کوتاه، سهام به 126p بازگشت
[ترجمه ترگمان]پس از تجمع مختصری، سهام به ۱۲۶ P بازگردانده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The opposition leader addressed a rally of 50,000 supporters.
[ترجمه گوگل]رهبر اپوزیسیون در یک تجمع 50000 نفری از هواداران سخنرانی کرد
[ترجمه ترگمان]رهبر اپوزیسیون سخنرانی ۵۰،۰۰۰ حامی را مطرح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بالا بردن قیمت (اسم)
rally

صف ارایی کردن (فعل)
rally

دوباره جمع اوری کردن (فعل)
rally

دوباره بکار انداختن (فعل)
rally

نیروی تازه دادن به (فعل)
rally, refresh, reinvigorate

سرو صورت تازه گرفتن (فعل)
rally

گرد امدن (فعل)
assemble, gather, agglomerate, constringe, convene, flock, forgather, ring, rally, gam, herd

پشتیبانی کردن (فعل)
countenance, support, backup, aid, champion, prop, rally, second

تقویت کردن (فعل)
encourage, support, bolster, fort, augment, corroborate, amplify, rally, reinforce, fortify, sustain, uphold, relay, beef, edify

انگلیسی به انگلیسی

• gathering, assembly; union, process of joining together; recovery, recuperation; type of auto race held on public roads according to regular traffic rules
unite, join together; be united, be joined; recover, recuperate; tease, ridicule
a rally is a large public meeting held in support of something such as a political party, or to protest against something.
a rally is also a competition in which vehicles are driven in timed stages over public roads.
a rally in a game of tennis, badminton, or squash, is a continuous series of shots that the players exchange without stopping.
when people rally to something, they unite to support it.
when someone rallies, they become stronger again, for example during a sports match or when ill.
when share prices or currencies that have declined in value rally, their value increases again.
see also rallying.
when people rally round, they work as a group in order to support a person or organization at a difficult time.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To come together for a common purpose 🤝
🔍 مترادف: Gather
✅ مثال: The troops were able to rally and make a final stand against the enemy
تجمع، اعتراض
1. دور هم جمع شدن یا بسیج شدن ( به منظور هدف مشترک مثلا حمایت از یک ایده یا یک حزب سیاسی )
2. تجدید قوا کردن، جان تازه گرفتن
مرجع: لانگمن
بسیج کردن، گرد هم آوردن
به کار بردن افزایش قیمت برای رالی کمی گمراه کننده است. اگر به فرض مدتی قیمت ها پایین بیاید و یکی دو روز قیمت بالا برود رالی نیست . رالی افزایش تقریبا مداوم قیمت سهام یا شاخص و غیره است که البته در بین
...
[مشاهده متن کامل]
این افزایش قیمت ممکن است مواقعی قیمت ثابت شود و یا حتی پایین بیاید. وقتی قیمت دلار از 20 تومن در یک دوره زمانی به 40 تومن می رسد رالی اتفاق افتاده هر چند در بین راه روزهایی بوده که کمی ارزان تر شده یا ثابت بوده است.

در تنیس به ه مجموعه ای ضربات متوالی گفته می شود که بعد از ضربه سرویس از طرف هر دو بازیکن زده می شود.
تجمع مردمی - خیزش
چَبیرِهیدن.
چَپیریدَن. جمع شدن.
■ اسم:
● گردهمایی، فراخوان
● مسابقه ماشین
● ضربه های متوالی به توپ در زمین مسابقه
● افزایش قیمت یا ارزش چیزی ( مخصوصا سهام ) بعد از یک دوره رکود یا نزول

■ فعل:
● گرد هم آوردن
● تجدید قوا کردن
...
[مشاهده متن کامل]

●دستگیری کردن از کسی، به کسی روحیه دادن ( البته وقتی rally round یا rally around باشه )

بالا بردن قیمت،
دوباره بالارفتن ( قیمت ) ، ( پس از نزول ) اوج گرفتن، افزایش قیمت
China Moves to Cool Yuan 💥Rally💥 With Fixing, Verbal Warnings
در جایگاه اسم: 1 - تجمع حمایتی 2 - مسابقه اتوموبلی رانی
درجایگاه فعل: 1 - تجمع حمایتی کردن 2 - روبه بهبود گذاشتن
( سهام ، مالی ) ترقی
یه جور قشون کشی سیاسی هست واسه دفاع از کسی یا اعتراض به کسی.
تجمع - گردهمائی
اعتراض خیابانی
قیام کردن مردمی
افزایش قیمت ( مثلا سهام )
۱ - تجدید قوا, احیا, بهبودی، bouncing، back from a setback. return to a former condition، recovery of strength or spirits during an illness
She rallied her intellect.
۲ - گرد هم آوردن، gather or bring together to support a cause
...
[مشاهده متن کامل]

۳ - اجتماع، گردهمایی a large gathering of people intended to arouse enthusiasm

گردهمایی
راهپیمایی ، تظاهرات
تجمع خیلی بزرگ از مردم و تجمع کردن برای حمایت از عقیده سیاسی، تظاهرات و…

معنی دیگر:
rally ( round/around/to somebody ) phrasal verb informal
if a group of people rally round, they all try to help you when you are in a difficult situation:
دور هم جمع شدن برای کمک به کسی
Her friends all rallied round when she was ill.
تجمیع کردن، بسیج کردن.
خودرو رانی ، خودرو رانی استقامتی
خودروپیمایی ، خودروپیمایی استقامتی
راهپیمایی ( استقامتی ) با خودرو
راه پیمایی
راهپیمایی مردمی/اجتماعی/اعتراضی/استقامتی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس