فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rallies, rallying, rallied
حالات: rallies, rallying, rallied
• (1) تعریف: to regather and reorganize after a fall into disorder, or to inspire with renewed spirit after a setback.
• مترادف: gather, regroup, reorganize
• مشابه: inspire, mobilize, muster, unite
• مترادف: gather, regroup, reorganize
• مشابه: inspire, mobilize, muster, unite
- The commander rallied the troops after their retreat.
[ترجمه امین] فرمانده سربازان را پس از عقب نشینی آنها دوباره سازماندهی کرد.|
[ترجمه مسعود منش] فرمانده پس از پسرفت سپاهیان آنها را اوجی دوباره داد|
[ترجمه گوگل] فرمانده پس از عقب نشینی نیروها را جمع کرد[ترجمه ترگمان] فرمانده پس از عقب نشینی قشون خود را جمع و جور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to call together for some common goal; assemble; muster.
• مترادف: assemble, muster
• متضاد: demobilize
• مشابه: call, collect, convene, gather, mobilize, raise, regroup, unite
• مترادف: assemble, muster
• متضاد: demobilize
• مشابه: call, collect, convene, gather, mobilize, raise, regroup, unite
- He rallied his supporters and asked for their vote.
[ترجمه گوگل] او هوادارانش را جمع کرد و از آنها رای خواست
[ترجمه ترگمان] او حامیان خود را بسیج کرد و خواستار رای آن ها شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او حامیان خود را بسیج کرد و خواستار رای آن ها شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to revive, as if from a faint or illness.
• مترادف: revive
• مشابه: raise, recover, recuperate, renew
• مترادف: revive
• مشابه: raise, recover, recuperate, renew
- The fresh air rallied his strength.
[ترجمه گوگل] هوای تازه قدرتش را افزایش داد
[ترجمه ترگمان] هوای تازه نیرویش را جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هوای تازه نیرویش را جمع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to recover rapidly from or as if from weakness, illness, or loss; regain vigor or value.
• مترادف: perk up, recover, recuperate
• متضاد: slump
• مشابه: bounce back
• مترادف: perk up, recover, recuperate
• متضاد: slump
• مشابه: bounce back
- She rallied as the fever subsided.
[ترجمه گوگل] او با فروکش کردن تب جمع شد
[ترجمه ترگمان] وقتی تب فروکش کرد، خودش را جمع و جور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی تب فروکش کرد، خودش را جمع و جور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The stock market rallied after a slump.
[ترجمه گوگل] بازار سهام پس از رکود رشد کرد
[ترجمه ترگمان] بازار سهام پس از یک رکود، دست به دست هم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بازار سهام پس از یک رکود، دست به دست هم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to assemble for some common goal; muster.
• مترادف: assemble, gather
• مشابه: congregate, convene, muster, organize
• مترادف: assemble, gather
• مشابه: congregate, convene, muster, organize
- The community rallied to protest the building of the power plant.
[ترجمه گوگل] مردم در اعتراض به ساختمان نیروگاه دست به تجمع زدند
[ترجمه ترگمان] مردم در اعتراض به ساخت نیروگاه دست به تظاهرات زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مردم در اعتراض به ساخت نیروگاه دست به تظاهرات زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to come to someone's aid; take someone's side; give support (often fol. by with or behind).
• مشابه: unify, unite
• مشابه: unify, unite
- They rallied behind the president.
[ترجمه گوگل] آنها پشت سر رئیس جمهور تجمع کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها پشت سر رئیس جمهور تظاهرات کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها پشت سر رئیس جمهور تظاهرات کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in sports such as tennis or volleyball, to hit the ball back and forth several times before a point is scored or before the game begins.
• مشابه: volley
• مشابه: volley
- Let's just rally a bit till we warm up.
[ترجمه گوگل] بیایید کمی جمع شویم تا گرم شویم
[ترجمه ترگمان] بیا یه کمی جا جمع کنیم تا گرم بشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیا یه کمی جا جمع کنیم تا گرم بشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: rallies
مشتقات: rallier (n.)
حالات: rallies
مشتقات: rallier (n.)
• (1) تعریف: an assembly of persons for a common purpose; gathering; demonstration.
• مترادف: demonstration, protest
• مشابه: assembly
• مترادف: demonstration, protest
• مشابه: assembly
- They staged a rally in support of the candidate.
[ترجمه گوگل] آنها در حمایت از این نامزد تجمعی برگزار کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها در حمایت از این کاندیدا تظاهرات کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها در حمایت از این کاندیدا تظاهرات کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a rapid or sudden recovery from illness, a setback or loss, or the like.
• مترادف: recovery
• متضاد: slump
• مترادف: recovery
• متضاد: slump
- Even the doctor was surprised at his patient's rally.
[ترجمه گوگل] حتی دکتر هم از تجمع بیمارش تعجب کرد
[ترجمه ترگمان] حتی دکتر از rally بیمارش تعجب کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حتی دکتر از rally بیمارش تعجب کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a regathering or reorganization after a dispersal or fall into disorder.
• (4) تعریف: in a sport such as tennis or volleyball, an exchange in which the ball is hit back and forth several times before a point is scored or before a game begins.
• (5) تعریف: a long distance auto race over public roads.
- I've decided to enter the rally.
[ترجمه گوگل] من تصمیم گرفتم وارد رالی شوم
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفتم که دوباره به گردهمایی برگردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفتم که دوباره به گردهمایی برگردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rallies, rallying, rallied
حالات: rallies, rallying, rallied
• : تعریف: to tease good-naturedly.
• مترادف: rib, tease
• مشابه: gibe, josh, kid, make fun of, rag, twit
• مترادف: rib, tease
• مشابه: gibe, josh, kid, make fun of, rag, twit
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to speak in a good-natured but teasing manner; banter.
• مترادف: banter
• مشابه: jest, joke, josh, kid
• مترادف: banter
• مشابه: jest, joke, josh, kid