صفت ( adjective )
مشتقات: raggedly (adv.), raggedness (n.)
مشتقات: raggedly (adv.), raggedness (n.)
• (1) تعریف: worn down into rags; torn and tattered.
• مترادف: tattered
• مشابه: disreputable, frayed, frazzled, patched, rent, ripped, shabby, shredded, threadbare, torn, worn
• مترادف: tattered
• مشابه: disreputable, frayed, frazzled, patched, rent, ripped, shabby, shredded, threadbare, torn, worn
- The poor woman wore a ragged coat.
[ترجمه گوگل] زن بیچاره یک کت ژنده پوشیده بود
[ترجمه ترگمان] زن بیچاره نیم تنه کهنه ای به تن کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زن بیچاره نیم تنه کهنه ای به تن کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: attired in worn or threadbare clothing; in disarray; unkempt.
• مترادف: scraggly, seedy, shabby, unkempt
• مشابه: disheveled, disorderly, sloppy, slovenly, untidy
• مترادف: scraggly, seedy, shabby, unkempt
• مشابه: disheveled, disorderly, sloppy, slovenly, untidy
- The ragged stranger begged for food.
[ترجمه گوگل] غریبه ژنده پوش التماس غذا کرد
[ترجمه ترگمان] غریبه ژنده پوش برای غذا التماس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] غریبه ژنده پوش برای غذا التماس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: having rough or sharp edges or surfaces.
• مترادف: craggy, jagged, rough
• مشابه: coarse, irregular, notched, ridged, rugged, scraggy, serrated, torn, uneven
• مترادف: craggy, jagged, rough
• مشابه: coarse, irregular, notched, ridged, rugged, scraggy, serrated, torn, uneven
- The waves lashed against the ragged rocks.
[ترجمه گوگل] امواج به صخره های پاره پاره برخورد کردند
[ترجمه ترگمان] امواج به سنگ های ناهموار برخورد می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امواج به سنگ های ناهموار برخورد می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: rough; imperfect; sloppy.
• مترادف: imperfect, rough, shoddy, slipshod, sloppy
• مشابه: careless, defective, inferior, rusty, shabby, uneven, unfinished, unpolished, untidy
• مترادف: imperfect, rough, shoddy, slipshod, sloppy
• مشابه: careless, defective, inferior, rusty, shabby, uneven, unfinished, unpolished, untidy
- The critics came down hard on the play's ragged production.
[ترجمه گوگل] منتقدان به شدت از تولید نابسامان نمایشنامه انتقاد کردند
[ترجمه ترگمان] منتقدان نمایش ragged را به سختی به نمایش گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] منتقدان نمایش ragged را به سختی به نمایش گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: harsh; raspy.
• مترادف: grating, harsh, raspy, rough
• مشابه: discordant, dissonant, gruff, jangling, raucous, scratchy, strident
• مترادف: grating, harsh, raspy, rough
• مشابه: discordant, dissonant, gruff, jangling, raucous, scratchy, strident
- He hadn't slept all night and his voice was ragged in the morning.
[ترجمه گوگل] تمام شب را نخوابیده بود و صبح صدایش ژولیده بود
[ترجمه ترگمان] تمام شب را نخوابیده بود و صدایش در صبح پاره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تمام شب را نخوابیده بود و صدایش در صبح پاره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید