raff

/ˈræf//ˈræf/

معنی: تفاله، اشغال، انگل
معانی دیگر: (انگلیس - محلی) آشغال، زباله، خاکروبه، خیلی زیاد

جمله های نمونه

1. Don't bring any riff - raff into my house!
[ترجمه کاترین] هیچ آشغالی رو با خودت نیاز تو خونم
|
[ترجمه گوگل]هیچ ریف - راف را وارد خانه من نکنید!
[ترجمه ترگمان]! کسی رو با خودت نیار تو خونه من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Is it only the riff - raff who leave litter about in the parks?
[ترجمه گوگل]آیا این فقط ریف - راف است که زباله در پارک ها می گذارد؟
[ترجمه ترگمان]این تنها the که تو پارک آشغال جمع می کنن؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Who let all this riff raff into the room?
[ترجمه گوگل]چه کسی اجازه داد این همه ریف راف وارد اتاق شود؟
[ترجمه ترگمان]کی اجازه داده همه این riff وارد اتاق بشن؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It was mainly the riff - raff o f the place that caused all the trouble.
[ترجمه گوگل]عمدتاً ریف - راف مکانی بود که همه دردسرها را ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان]این قسمت به طور عمده the بود که باعث ایجاد همه مشکلات شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The serious climbers would not be seen dead with such riff raff.
[ترجمه گوگل]کوه‌نوردان جدی با چنین ریف‌هایی مرده دیده نمی‌شوند
[ترجمه ترگمان]The جدی از این such مرده دیده نمی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Haven't you been told that it's dangerous to ride alone through all that riff - raff?
[ترجمه گوگل]آیا به شما نگفته اند که سوار شدن به تنهایی در آن همه ریف - راف خطرناک است؟
[ترجمه ترگمان]به من نگفته بودی که تنهایی با همه اون raff که می کنی خطرناکه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تفاله (اسم)
slag, bagasse, scum, dross, raff, trash, crap, garbage, residuum, riffraff, slop

اشغال (اسم)
inhabitancy, litter, run-off, slag, tenure, occupation, raff, trash, refuse, garbage, junk, busyness, rubbish, scrap, soilage, dump, paltriness, dreg, offal, occupancy, jakes, riffraff, swill

انگل (اسم)
satellite, raff, guest, hanger-on, leech, parasite, sponge, sycophant

انگلیسی به انگلیسی

• indiscriminate pile of things, group of things that have been thrown together; riffraff
pile things together indiscriminately, throw together carelessly (archaic)

پیشنهاد کاربران

در زمینه ی جواهر شناسی :
سنگ ( جواهر ) ِخام و تراش نخورده. مثال:
راف ِ الماس - راف ِ زمرد - راف ِیاقوت - و. . .

بپرس