صفت ( adjective )
• (1) تعریف: of or relating to roots, origins, or fundamental characteristics; basic.
• مترادف: basic, elemental, essential, foundational, fundamental
• مشابه: bottom, constitutional, deep, deep-seated, important, inherent, intrinsic, primal, profound, ultimate, vital
• مترادف: basic, elemental, essential, foundational, fundamental
• مشابه: bottom, constitutional, deep, deep-seated, important, inherent, intrinsic, primal, profound, ultimate, vital
- There are radical differences between these two systems of government.
[ترجمه گوگل] بین این دو نظام حکومتی تفاوت های اساسی وجود دارد
[ترجمه ترگمان] تفاوت های اساسی بین این دو سیستم حکومت وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تفاوت های اساسی بین این دو سیستم حکومت وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: extreme or complete, as a particular action or behavior.
• مترادف: absolute, complete, drastic, extreme, profound, thoroughgoing, total
• متضاد: moderate, superficial
• مشابه: comprehensive, deep, extensive, revolutionary, severe, sweeping, thorough, ultra, universal, unmitigated, unqualified, utter
• مترادف: absolute, complete, drastic, extreme, profound, thoroughgoing, total
• متضاد: moderate, superficial
• مشابه: comprehensive, deep, extensive, revolutionary, severe, sweeping, thorough, ultra, universal, unmitigated, unqualified, utter
- The parents' divorce brought about a radical change in the lives of the children.
[ترجمه گوگل] طلاق والدین تغییرات اساسی در زندگی فرزندان ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان] طلاق والدین منجر به تغییر اساسی در زندگی کودکان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] طلاق والدین منجر به تغییر اساسی در زندگی کودکان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His ideas were considered radical, and few people took him seriously.
[ترجمه گوگل] ایده های او رادیکال تلقی می شد و افراد کمی او را جدی می گرفتند
[ترجمه ترگمان] عقاید او رادیکال تلقی می شد و افراد کمی او را جدی می گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عقاید او رادیکال تلقی می شد و افراد کمی او را جدی می گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: advocating drastic changes in laws, government, or society.
• مترادف: revolutionary
• متضاد: conservative, moderate, reactionary
• مشابه: avant-garde, extremist, insurgent, Jacobin, left-wing, leftist, rebel, rebellious, underground
• مترادف: revolutionary
• متضاد: conservative, moderate, reactionary
• مشابه: avant-garde, extremist, insurgent, Jacobin, left-wing, leftist, rebel, rebellious, underground
- The government tried to suppress all radical groups.
[ترجمه گوگل] دولت سعی کرد همه گروه های رادیکال را سرکوب کند
[ترجمه ترگمان] دولت می کوشد تا همه گروه های تندرو را سرکوب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دولت می کوشد تا همه گروه های تندرو را سرکوب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some professors were fired because of their radical political activities.
[ترجمه گوگل] برخی از اساتید به دلیل فعالیت های سیاسی رادیکال خود اخراج شدند
[ترجمه ترگمان] برخی از استادان به دلیل فعالیت های سیاسی رادیکال خود اخراج شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برخی از استادان به دلیل فعالیت های سیاسی رادیکال خود اخراج شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: radically (adv.)
مشتقات: radically (adv.)
• (1) تعریف: a person who advocates fundamental or extreme social and political changes.
• مترادف: extremist, ultra
• متضاد: conservative, moderate, reactionary
• مترادف: extremist, ultra
• متضاد: conservative, moderate, reactionary
- Some of the radicals were arrested and put it jail.
[ترجمه گوگل] برخی از رادیکال ها دستگیر شدند و آن را به زندان انداختند
[ترجمه ترگمان] برخی از این رادیکال ها دستگیر شده و به زندان افکنده شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برخی از این رادیکال ها دستگیر شده و به زندان افکنده شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in, math, the root of a quantity.
• مترادف: root
• مترادف: root
• (3) تعریف: in chemistry, a group of two or more atoms, arranged in a specific way, that acts as a single atom in chemical reactions.