racked


معنی: متصلب

جمله های نمونه

1. she racked up my car
ماشینم را خرد کرد.

2. a body racked by pain
بدنی که درد آن را شکنجه می دهد

3. she was racked by jealousy
حسادت او را رنج می داد.

4. they whipped and racked prisoners
زندانیان را شلاق می زدند و بدنشان را می کشیدند.

مترادف ها

متصلب (صفت)
blistered, racked, tortured

انگلیسی به انگلیسی

• in pain, tortured, tormented

پیشنهاد کاربران

بپرس