rack

/ˈræk//ræk/

معنی: شکنجه، عذاب، قفسه، طاقچه، چرخ دندهدار، چنگک جا لباسی، بار بند، جا کلاهی، سخت بازپرسی کردن از، روی چنگک گذاردن، بشدت کشیدن، دندانه دار کردن
معانی دیگر: جا ...، (با چرخ یا غلتک) شکنجه کردن، عذاب دادن، زجر دادن، (مثلا در اثر توفان) زیر و رویی، ویران سازی، شدت، حدت، ستهمی، شکنجه ی روحی، الم، رنج، (سخت) درد کردن، آزردن، متالم کردن، رنج دادن، (سقف اتوبوس و ماشین سواری و غیره) باربند، رف، رفه، آخور، (آلت شکنجه برای کشیدن بدن و پاره کردن مفصل ها) چرخ شکنجه، غلتک شکنجه، (در بیلیارد و غیره) رک، آسانسور اتومبیل ها، (چاپخانه) جعبه ی حروف، سینی حروف، (مکانیک) میله ی دنده دار، میل دنده، صفحه دنده، چرخ دنده با شعاع بی نهایت، چرخ دنده ی شانه ای (رجوع شود به: تصویر: gear)، (جانور) دو شاخ، یک جفت شاخ، ( به ویژه در مورد کرایه ی منزل) اجحاف کردن، (شرایط) تحمیل کردن، (غیر منصفانه اجاره را) بالا بردن، رجوع شود به: single-foot، ویرانی، خرابی، نابودی، توده ی ابر باد آورده، (ابر) بادآورد، (شراب یا آب میوه و غیره را) از درده جدا کردن، (گوسفند) گوشت دنده، (به ویژه گوسفند یا خوک) گوشت گردن، پشت مازو، نوعی الت شکنجه مرکب از چند سی  یا میله نوک تیز، چر دنده دار، رنج بردن، روی چنگک گذاردن لباس و غیره

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a frame or structure used to hold or display various items.
مترادف: stand
مشابه: frame, framework, holder, shelves, skeleton, stretcher, tree, trestle, valet

- a wine rack
[ترجمه گوگل] یک قفسه شراب
[ترجمه ترگمان] یک قفسه شراب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a dress rack
[ترجمه گوگل] یک قفسه لباس
[ترجمه ترگمان] یک قفسه لباس ها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in the game of pool or billiards, a triangular frame used to position the balls, or the balls themselves after being placed in such a position.

(3) تعریف: a machine bar with teeth that engage another toothed part such as a gearwheel.
مشابه: cog, cogwheel, gear, gearwheel

(4) تعریف: formerly, an instrument of torture on which the victim's limbs were pinned and slowly stretched.
مشابه: stretcher

(5) تعریف: something that causes great mental or physical agony, or the agony it causes; extreme stress.
مترادف: agony, anguish, hell, torment, torture
مشابه: affliction, distress, fire, ordeal, pain, plague, scourge, suffering, tribulation, woe
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: racks, racking, racked
(1) تعریف: to torture or torment, esp. by means of interrogation or on a rack.
مترادف: agonize, torment, torture
مشابه: agonize, anguish, crucify, grill, harrow, interrogate, outrage, persecute

- The heretic was racked.
[ترجمه گوگل] بدعت گذار سرکوب شد
[ترجمه ترگمان] بدعتگذاران تحت فشار بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Pain racked his body.
[ترجمه گوگل] درد بدنش را فراگرفت
[ترجمه ترگمان] درد بدنش را عذاب می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause stress or strain to.
مترادف: agonize, harrow, rend, strain, wrench
مشابه: afflict, distress, sprain, stress, stretch, twist, wring

- She racked her brains trying to remember.
[ترجمه گوگل] او مغزش را به هم ریخت و سعی کرد به خاطر بسپارد
[ترجمه ترگمان] سعی کرد مغزش را به خاطر بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to place in or on a rack.

(4) تعریف: in pool or billiards, to collect and position (the balls) in a triangular frame.
اسم ( noun )
عبارات: go to rack and ruin
• : تعریف: destruction; ruin.
مترادف: destruction, devastation, havoc, ravages, ruin, ruination, wrack
مشابه: demolition, desolation, dissolution, holocaust, waste, wreckage

جمله های نمونه

1. rack one's brains
فکر خود را سخت به کار انداختن

2. rack up
(خودمانی) 1- به دست آوردن،( در مسابقه - امتیاز) کسب کردن،نایل شدن،دست یافتن 2- (سخت) شکست دادن،چیره شدن 3- (مثلابا مشت) فرو افکندن،نقش زمین کردن 4- ( مثلا در تصادف رانندگی ) داغان کردن،خرد کردن

3. a rack of lamb
شقه ی گوشت دنده

4. clothes rack
جالباسی،رخت آویز

5. dish rack
جاظرفی

6. magazine rack
جا مجله ای

7. the rack of old age
رنج پیری

8. to rack up a victory
به پیروزی رسیدن

9. roof rack
(اتومبیل) باربند

10. a ski rack
باربند ویژه ی اسکی

11. beat (or rack or cudgel) one's brains
برای به یاد آوردن یا اندیشیدن درباره ی چیزی سخت کوشیدن

12. go to rack and ruin
کاملا ویران شدن

13. go to rack and ruin
دچار خرابی و فلاکت شدن،نابنوا شدن

14. off the rack
(لباس) پیش دوخته

15. on the rack
در موقعیت دشوار یا دردناک،مورد شکنجه

16. a tree which was twisted by the rack of storms
درختی که شدت توفان آن را در هم پیچانده بود.

17. I looked through a rack of clothes at the back of the shop.
[ترجمه گوگل]از داخل قفسه لباس پشت مغازه نگاه کردم
[ترجمه ترگمان]از میان قفسه لباس ها به پشت مغازه نگاه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. This country is going to rack and ruin; we need a change of government.
[ترجمه گوگل]این کشور در حال نابودی و نابودی است ما نیاز به تغییر دولت داریم
[ترجمه ترگمان]این کشور به سوی ورشکستگی و ویرانی می رود؛ ما به تغییر دولت نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The old empty house soon went to rack and ruin.
[ترجمه گوگل]خانه خالی قدیمی به زودی خراب و خراب شد
[ترجمه ترگمان]خانه خالی کهنه به زودی به قفسه و ویرانه رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. He replaced the CD in the rack.
[ترجمه گوگل]سی دی را در قفسه تعویض کرد
[ترجمه ترگمان]سی دی را در قفسه جای داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. She heaved her case down from the luggage rack.
[ترجمه گوگل]او کیفش را از قفسه چمدان پایین انداخت
[ترجمه ترگمان]چمدان ربرتا را از روی پیشخوان بار بالا کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Hang your coat and hat on the rack over there.
[ترجمه گوگل]کت و کلاه خود را روی قفسه در آنجا آویزان کنید
[ترجمه ترگمان]کت و کلاه و کلاه هات رو بذار اونجا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The house had been left to go to rack and ruin.
[ترجمه گوگل]خانه رها شده بود تا خراب شود
[ترجمه ترگمان]خانه را ترک کرده و خراب کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شکنجه (اسم)
affliction, torture, persecution, torment, excruciation, rack

عذاب (اسم)
agony, tribulation, suffering, torture, torment, excruciation, rack, anguish, inquisition

قفسه (اسم)
rack, cupboard, cabinet, encasement, wardrobe

طاقچه (اسم)
recess, rack, console, ledge, shelf, niche

چرخ دنده دار (اسم)
gear, rack

چنگک جالباسی (اسم)
rack

بار بند (اسم)
rack

جا کلاهی (اسم)
rack

سخت بازپرسی کردن از (فعل)
rack

روی چنگک گذاردن (فعل)
rack

بشدت کشیدن (فعل)
rack

دندانه دار کردن (فعل)
rack, indenture, cog, tooth, chine, indent, jag

تخصصی

[عمران و معماری] آشغالگیر - توری مشبک آشغالگیر - میله دندانه دار
[کامپیوتر] قفسه .
[برق و الکترونیک] رک، میله دنده 1. کابینت فلزی استاندارد شده ای که صفحه های فرمان 19 اینچی ( 48/24 سانتی متر ) را با ارتفاعهای مختلف نگه می دارد . گیرنده های رادیویی، تقویت کننده ها وواحد های تجهیزات آزمایشگحاهی الکترونیکی روی این صفحه ها نصب می شود . سوراخهای نصب روی صفحه های فرمان معمولاً با مته های 32 - 10 سوراخکاری می شوند و با مضربهای یک دوم و پنج هشتم اینچ ( 1/27 و 1/587 سانتی متر ) از یکدیگر فاصفه دارند تا با فاصله گذاریهای متناظر با صفحه های فرمان استاندارد شده منطبق باشند . اولین بار برای نگهداشتن صفحه های فرمان رله ای در مزکز تلفن ساخته شدند. 2. میله مستقیم با دندانه های چرخ دنده ای که با چرخ دنده راه انداز یا پینیون درگیر می شود تا حرکت مستقیم خطی به وجود آورد. - قفسه
[صنعت] قفسه، طاقچه
[نساجی] رک - برابر با 480 رج بافته شده - خط کش در ماشین فلایر
[ریاضیات] قفسه، طبقه، دنده ی شاخه ای، میله ی دنده دار، میله ی مدرج، دنده ی یکطرفه
[] ترمز نردبانی
[نفت] میله ی دنده

انگلیسی به انگلیسی

• shelf; frame or pole on which items are hung; trough for animal feed
torment, torture
a rack is a piece of equipment, usually with bars, hooks, or pegs, used for holding things or hanging things on.
if someone is racked by something, it causes them great suffering or pain; a literary use.
to rack your brains: see brain.

پیشنهاد کاربران

قفسه های فلزی
vulgar, slang, mainly US. a woman's breasts.
در بختیاری رُک می گویند به معنای قفسه
کشو
مثل rack units که به معنی یونیت های کشوئی است
Dish rack
جا ظرفی
Magazine rack
جا مجله آیی
Clothes rack
جا لباسی
Hat rack
جا کلاهی
The rack of old age
رنج پیری
She was racked by jealousy
حسادت شکنجه اش میداد یا رنج میبرد
...
[مشاهده متن کامل]

Rack برداشتن چیزی از روی طاقچه از قفسه
Unrack متضاد اونه
On the rack , will that be all , boss
روی میز، دیگه کاری ندارید ، ریس
Tables free , rack them up
میزها خالی شدند ، جمع شون کن

To be racked with pain
از دردی رنج بردن
بارگذاری و آماده کردن اسلحه برای شلیک
to rack a gun
the rack
In the past, a device to which people were tied that stretched their bodies by pulling their arms in one direction and their legs in the other direction, usually used as a way of forcing them to give information
...
[مشاهده متن کامل]

در گذشته وسیله ای بوده که افراد را به آن می بستند و بدنشان را با کشیدن دست ها در یک جهت و پاهایشان را در جهت دیگر شکنجه می کردند و معمولاً به عنوان راهی برای وادار کردن آنها به دادن اطلاعات استفاده می شد.
دستگاه اعتراف گیری در دوران قرون وسطی

rack
منابع• https://en.wikipedia.org/wiki/Rack_(torture)
قفسه انباری
قاب مثلثی در بیلیارد
to rack one's brain
به مغزخود فشار آوردن
سینه و پستان زن / boobs / tits
!!you have nice rack
سینه های قشنگی داری!
طبقه فر. مثلا bottom rockمیشه طبقه وسط فر
● قفسه نگهداری چیزی ( البته نه حتما شبیه قفسه! ) ، در واقع بهترین معنی "جا" هست.
Spice rack: جا ادویه ای
Clothes rack: جا لباسی
Plate rack: قفسه نگهداری بشقاب
● گوشت گردن گاو یا خوک
● مشکل سخت یا درد ( روحی یا جسمی ) را به کسی تحمیل کردن
در اصطلاح عامیانه، برای اشاره به سینه های یک خانم هم استفاده می شود
خَرَک
rack
هَمریشه با واژه هایِ پارسیِ زیر :
رَج ، رَجه = دَر بَرخی گویِش هایِ ایران زَمین : تَناب یا ریسمان یا بَندِ آویزان کَردَنِ رَخت وُ لِباس
رِژه = گام بَرداشتَنِ اَرتِشی وار دَر یِک رَده یا خَت
رَگ ، رَگه = چون مانَندِ خَت راست و سِرات اَست
Racking my brain
به مغزم فشار آوردم.
dish rack: آبچکان، جا ظرفی، وسیله ای ظروف شسته شده را قرار میدهیم تا خشک شوند.
محفظه نگه دارنده سرورها در دیتا سنتر
صاف کردن با توری مشبک
قفسه
There was a rack by the door presumably meant for umbrellas
racks of horns
یک جفت شاخ
در توضیحات سایت هم اومده
رگال
سختی و عذاب
( آزمایشگاه ) tube rack جا لوله ای
جا لباسی
قفـسه، طآقچـه: )
ساختار
چارچوب
سنگ
چرخ شکنجه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس