register

/ˈredʒəstər//ˈredʒɪstə/

معنی: دفتر ثبت، ثبت امار، پیچ دانگ صدا، لیست یا فهرست، دستگاه تعدیل گرما، ثبات، ثبت کردن، نگاشتن، نشان دادن، در دفتر وارد کردن، منطبق کردن
معانی دیگر: نگاشتنامه، فهرست، صورت اسامی، اثر (ثبت شده)، مدرک، منشی، دبیر، نام نویس، (در کنتور یا صندوق پول فروشگاه ها و غیره) دستگاه ثبت، نگار، ضبط، (در دفتر یا فهرست و غیره) ثبت کردن، نوشتن، به ثبت رساندن، ضبط کردن، نام نویسی کردن، ثبت نام کردن، حاکی بودن، مفهوم داشتن، (نامه را) سفارشی پست کردن، (امریکا) نام نویسی (و ارائه نشانی و غیره جهت اخذ صلاحیت برای شرکت در رای دادن در انتخابات چند سال آینده)، یادداشت، (صدا یا آواز) دانگ، (زبان شناسی) گونه ی کاربردی، (سردسازی یا حرارت ساختمان ها) هواکش، (کامپیوتر) ثبات، اندوختگاه، (فیلم عکاسی - چاپ) تطابق کامل، کاملا مطابق کردن، منطبق کردن
register(office)
دفتر خانه اسنادرسمی محضر رسمی، ثبت، بایگانی ثبت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a book that officially records names, events, or other information.
مترادف: roster
مشابه: catalog

- The desk clerk then asked him to sign the hotel register.
[ترجمه گوگل] سپس کارمند میز از او خواست تا دفتر ثبت هتل را امضا کند
[ترجمه ترگمان] منشی هتل از او خواست که دفتر هتل را امضا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an entry placed in such a book.
مترادف: registration

(3) تعریف: a mechanical device, such as an adding machine, for recording precise quantitative data.

(4) تعریف: a document carried by merchant ships to show their country of origin.

(5) تعریف: a cash register.
مترادف: cash register

- The clerk opened the register, deposited the payment, and gave the customer his change.
[ترجمه لیلا] کارمند دفتر ثبت را باز کرد، پول را پرداخت و پول خرد را به مشتری داد
|
[ترجمه گوگل] منشی ثبت را باز کرد، وجه را واریز کرد و پول خرد خود را به مشتری داد
[ترجمه ترگمان] کارمند دفتر را باز کرد، پول را پرداخت و به مشتری تغییر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a gratelike opening, often in the floor, through which a room can be heated or cooled.
مترادف: duct, vent

- The room was cold because the register had been closed.
[ترجمه طیبه] اتاق سرد بود چون دستگاه گرمایی بسته بود.
|
[ترجمه گوگل] اتاق سرد بود چون ثبت نام بسته شده بود
[ترجمه ترگمان] اتاق سرد بود چون صندوق بسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: the range of a musical instrument or voice.
مترادف: range

- The high notes are hard for her because her voice is in the low register.
[ترجمه گوگل] نت های بالا برای او سخت است زیرا صدای او در رجیستر پایین است
[ترجمه ترگمان] یادداشت های بالایی برای او دشوار است، چون صدایش در صندوق پست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: registers, registering, registered
(1) تعریف: to enter in a register, esp. for purposes of the law.
مترادف: enroll, enter, log
مشابه: book, lodge, note, record, sign, tally

- You have to register your car every two years.
[ترجمه گوگل] شما باید هر دو سال یکبار ماشین خود را ثبت نام کنید
[ترجمه ترگمان] هر دو سال باید ماشینت رو ثبت کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police found a gun in the car, but it had not been registered.
[ترجمه گوگل] پلیس یک اسلحه در ماشین پیدا کرد که ثبت نشده بود
[ترجمه ترگمان] پلیس یک اسلحه در خودرو پیدا کرد، اما ثبت نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to indicate (feeling or emotion) by gesture or expression.
مترادف: betray, show
مشابه: bespeak, cast, evince, indicate, reflect, reveal

- We expected her to be upset, but her face registered no emotion.
[ترجمه گوگل] ما انتظار داشتیم او ناراحت شود، اما چهره او هیچ احساسی نداشت
[ترجمه ترگمان] ما انتظار داشتیم که او ناراحت باشد، اما صورتش هیچ هیجانی نشان نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to show, as on an instrument or scale.
مترادف: indicate, read, show
مشابه: cast, display, exhibit, manifest, reveal

- The butcher piled bacon on the scale until it registered three pounds.
[ترجمه گوگل] قصاب بیکن را روی ترازو انباشته کرد تا اینکه سه پوند ثبت شد
[ترجمه ترگمان] قصاب گوشت خوک را روی ترازو می کشید تا اینکه سه لیره به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to cause (mail) to be officially recorded, so as to insure against loss or theft.
مشابه: certify, insure

- It was an important document, so I decided to register it before mailing.
[ترجمه گوگل] سند مهمی بود، بنابراین تصمیم گرفتم قبل از ارسال آن را ثبت کنم
[ترجمه ترگمان] این یک سند مهم بود، بنابراین تصمیم گرفتم قبل از پست کردن آن را ثبت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to enroll, as in a course of study or as a voter.
مترادف: enroll, sign up
مشابه: enter, join, matriculate

- The college registered more foreign students this year than ever before.
[ترجمه گوگل] این کالج امسال بیش از هر زمان دیگری دانشجویان خارجی را ثبت نام کرد
[ترجمه ترگمان] این دانشکده امسال تعداد بیشتری از دانشجویان خارجی را ثبت نام کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: registrable (registerable) (adj.)
(1) تعریف: to have one's name put in an official register; enroll.
مترادف: enroll, sign up
مشابه: enlist, join, matriculate

- Have you registered to vote yet?
[ترجمه گوگل] آیا هنوز برای رای دادن ثبت نام کرده اید؟
[ترجمه ترگمان] تا حالا ثبت نام کردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I registered early for all of my spring classes.
[ترجمه گوگل] من برای همه کلاس های بهاری ام زود ثبت نام کردم
[ترجمه ترگمان] من برای همه کلاس های spring زود ثبت نام کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He registered for the draft in 1968.
[ترجمه گوگل] او در سال 1968 برای پیش نویس ثبت نام کرد
[ترجمه ترگمان] او در سال ۱۹۶۸ برای این کار ثبت نام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make an impression.
مشابه: dawn on, penetrate, soak in

- Did my point register with you?
[ترجمه گوگل] آیا امتیاز من با شما ثبت شد؟
[ترجمه ترگمان] منظور من با تو بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a register of births
دفتر ثبت موالید (نگاشتنامه ی زادها)

2. a register of deeds
ثبت کننده ی قباله ها

3. to register a car
اتومبیل را به ثبت رساندن

4. to register surprise
تعجب از خود نشان دادن

5. a cash register
صندوق (در فروشگاه ها و غیره)

6. an employment register
فهرست مشاغل

7. his name didn't register with me
نام او برایم مفهومی نداشت.

8. fourth year students can register first
دانشجویان سال چهارم می توانند اول نام نویسی کنند.

9. no qualified student should hesitate to register
هیچ دانشجوی واجد شرایط نباید در نام نویسی تردید کند.

10. my wife helps with the kitchen and i help with the cash register
زنم در آشپزخانه کار می کند و من صندوق پول ها را می چرخانم.

11. Many students are not on the electoral register.
[ترجمه گوگل]بسیاری از دانش آموزان در ثبت نام انتخابات ثبت نام نکرده اند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از دانشجویان در فهرست انتخاباتی نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His eyes failed to register Meredith's surprise.
[ترجمه گوگل]چشمانش نتوانست تعجب مردیث را ثبت کند
[ترجمه ترگمان]نگاهش به تعجب مردیث افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You must register with the police when you come to a foreign country.
[ترجمه گوگل]وقتی به یک کشور خارجی می آیید باید در پلیس ثبت نام کنید
[ترجمه ترگمان]وقتی به یک کشور خارجی رسیدید، باید با پلیس ثبت نام کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A register indicated the number of people who had gone through.
[ترجمه گوگل]یک ثبت نام نشان دهنده تعداد افرادی بود که از آنجا عبور کرده بودند
[ترجمه ترگمان]یک رجیستر، تعداد افرادی را نشان می داد که از بین رفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He was looking over a hotel register.
[ترجمه گوگل]او به دنبال ثبت هتل بود
[ترجمه ترگمان]اون داشت به یه هتل هتل نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The bride and bridegroom signed the register.
[ترجمه گوگل]عروس و داماد ثبت نام را امضا کردند
[ترجمه ترگمان]عروس و داماد ثبت نام را امضا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. They always register their ships under a flag of convenience.
[ترجمه گوگل]آنها همیشه کشتی های خود را تحت یک پرچم مناسب ثبت می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها همیشه کشتی های خود را تحت پرچم راحتی ثبت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دفتر ثبت (اسم)
register

ثبت امار (اسم)
register

پیچ دانگ صدا (اسم)
register

لیست یا فهرست (اسم)
register

دستگاه تعدیل گرما (اسم)
register

ثبات (اسم)
bookkeeper, constancy, recorder, fortitude, stability, stableness, poise, register, consistency, cataloger, cataloguer, fixity, consistence, immutability, grit, indelibility, permanency

ثبت کردن (فعل)
incorporate, score, put, note, record, enter, inscribe, scroll, register, docket

نگاشتن (فعل)
record, pen, register, map

نشان دادن (فعل)
introduce, point, display, represent, run, illustrate, show, index, demonstrate, evince, exert, register, indicate

در دفتر وارد کردن (فعل)
register

منطبق کردن (فعل)
register

تخصصی

[کامپیوتر] ثبات - ردیفی از فلیپ فلاپ ها که برای ذخیره ی دسته ای از ارقام دودویی به کار می رود. ( نگاه کنید به flip-flop ) . بک فلیپ فلاپ میتواند دو حالت داشته باشد، از این رو فلیپ فلاپ می توان یک بیت را ذخیره کند. یک ثبات 16 فلیپ فلاپی، می توان کلمات 16 بیتی را ذخیره کند. - ثبت کردن؛ثبات
[برق و الکترونیک] ثبات 1. مداری که اطلاعات را در قالب دودویی برای پردازش یا انتقال نگه می دارد . مدار فلیپ فلاپ ساده ترین شکل ثبات و همچنین ساده ترین شکل حافظه است. ثباتها مدارهای مهمی در کامپیوتر هستند و می تواند یک یا جند لغت را نگه دارند. 2. در هنرهای گرافیکی و چاپی، تطبیق دقیق یا روی هم نشاندن یو یا چند تصویر را گویند . در فرایند ساخت مدار چاپی تنظیم دقیق یا قرار دادن خطوط یا الگوهای نازک روی طرف مخالف برد دودو یا روی همه لایه های برد چند لایه . در گیرنده های تلویزیونی به روی هم نشاندن تصاویر سه تفنگ الکترونی رنگی در لامپ تصویر تلویزیون رنگی گفته می شود. - ثبات
[حقوق] ثبت کردن، در دفتر وارد کردن، دفتر ثبت
[ریاضیات] ثبات، حافظه، ثبت نام کردن

انگلیسی به انگلیسی

• list, record; book for maintaining records; style of language used in a particular setting (linguistics); range of possible tones (music); regulator; gauge; temporary storage area within the central processor (computers)
record, enroll, enter into the official records; have an effect, have influence
a register is an official list or record of names, objects, events, and so on.
if you register for something, you put your name on an official list.
if you register something, you cause information about it to be recorded on an official list.
when an amount or measurement registers or when something registers it, it is shown on a scale or measuring instrument.
if you register a feeling or opinion that you have, you make it clear to other people.
if you register a letter or parcel, you send it by a special form of postal service, for which you pay an extra amount to insure it against not being delivered.

پیشنهاد کاربران

نگاشت نامه ( اسم ) : فهرست رسمی ■ ثبت نام کردن: ( فعل ) : نوشتن نام در فهرست رسمی، به ویژه فهرست رسمی بیماران تحت درمان توسط یک پزشک عمومی یا دندانپزشک، یا فهرست افراد مبتلا به یک بیماری خاص
ثبت نام کردن، ثبت کردن، ثبت
مثال: Please register your name and email address.
لطفا نام و آدرس ایمیل خود را ثبت کنید.
ثبت کردن، اسم نویسی کردن
رجیستر، نام نویسی، اسم نویسی کردن، کفگیرک نشانه روی، ثبات، دفتر ثبت، ثبت آمار، دستگاه تعدیل گرما، پیچ دانگ صدا، لیست یا فهرست، ثبت کردن، نگاشتن، در دفتر وارد کردن، نشان دادن، منطبق کردن، علوم مهندسی: ثبات، کامپیوتر: ثبت کردن، معماری: شمارگر، قانون فقه: سجل، بازرگانی: ثبت کردن، ورزش: ثبت رکورد، علوم نظامی: دفتر ثبت نام
...
[مشاهده متن کامل]

سبکِ نگارش
بروز دادن، نشان دادن
۱. ثبت ۲. صورتِ اسامی ۳. دفتر ثبت ۴. دفتر حضور و غیاب ۵. وسیلهٔ ثبت ۶. [صدا یا آواز] دانگ ۷. [زبان شناسی] گونهٔ کاربردی ۸. [در آمریکا، فروشگاه] صندوق
register: ثبت نام کردن
درج شدن - ثبت شدن
ساحت، بعدinternational register
a cash register= register
قسمتِ صندوق - در فروشگاهها. . .
که مشتری به ازای خریدهاش وجهی رو پرداخت میکنه
Language style
سبک صحبت کردن
Register. . . . . . species. . . . kind. . . . type. . . . . style
در متون حقوقی به معنای مامور یا متصدی ثبت
سبک، سیاق
To put information
بعضی مواقع هم هست که register معنای دفترچه تولد، دفترچه شناسایی، شناسنامه میده.
مثلاً:
Who was the birth mother of the child recorded in
the birth register
"چه کسی مادر خونی بچه توی دفترچه تولد ثبت شده بوده؟"
ثبت اطلاعات هویتی
ثبت و ضبط
دفتر ثبت، ثبت آمار ( در مدارس و هتل ها و فروشگاه ها )
صندوق مغازه
ثبت کردن ، ثبت نام کردن ، نام نویسی کردن
لیست ، فهرست
register ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: ثبّات
تعریف: نوعی حافظه برای ثبت موقت اطلاعات مربوط به عملیات درونی واحد پردازش مرکزی که معمولاً برای منظور خاصی در نظر گرفته می‏شود
List of the names
شناسایی
the style of language, grammar, and words used for particular situations
طرز صحبت کردن
اینطور میشه خلاصش کرد که مثلا ما وقتی پیش دوستامون هستیم یه جور ادبیات صحبت کردن داریم ( میدونید منظورم چیه ) : ) و وقتی پیش خانواده هستیم یه ادبیات دیگه داریم .
...
[مشاهده متن کامل]

مثال :
People chatting at a party will usually be talking in an informal register
افرادی که در یک مهمانی دارن گپ میزنن معمولا به طرز یا به طور غیر رسمی حرف میزنن . ( منظور نوع ادبیاتشون هست )
@لَنگویچ

تشخیص دادن
فهمیدن . متوجه شدن
ثبت نام کردن، سیاق
در معماری: ردیف نقش افقی؛ حاشیه منقوش
register pattern: قطاربندی؛ زنجیره تزیینی در گچبری یا آجرکاری

در هنر: بخش، قسمت، ناحیه
نام نویسی، اسم نویسی، وارد سازی اطلاعات هویتی
an officil list of names . etc or a boom that contains this kind of list
گونه ی زبانی ( هر صنف گونه ی زبانی مخصوص به خود را دارد )
تعبیر شدن
قولنامه کردن
Noun:
لیست سری مثل لیست خرید یا لیست کلاس
Verb:
نشان دادن اظهار کردن
Supply Air Register دریچه هوای ثابت
- در زباشناسی: سیاق کلام یا بافتار موقعیتی
گونه ای از زبان که توسط گروه خاصی از افراد به اشتراک گذاشته میشود که معمولااز واژه ها و ساختارهای گرامری منحصر بفردی که قابل درک برای همان گروه از افراد است، استفاده میشود.
مثلا گفتگوهای پزشکی یا گفتگوهای وکالت.
در فروشگاه ها منظور محل ثبت کالاهای خریداری شده، صندوق
ثبت شدن، ثبت کردن
محضر , دفتر ثبت , registery
در بعضی از متن ها معنای
گونه
سبک و روش
شیوه هم می دهد .
لیست. فاکتور
متوجه شدن
دخل مغازه
show
express
ابراز کردن
بیان کردن
اظهار کردن
اظهار داشتن
بروز دادن
. He registered his dissatisfaction with the chef
ثبت نام کردن
working register = ثبات کاری
تعریف کردن>>برای شناختن دستگاه
( زبان شناسی ) سیاق
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٩)

بپرس