quotidian

/kwoʊˈtɪdɪən//kwəʊˈtɪdɪən/

معنی: پیش پا افتاده، روزانه، یومیه، روزمره
معانی دیگر: هر روزی، عادی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: happening every day or once a day.
مترادف: daily, day-to-day, diurnal, everyday
مشابه: per diem, routine

- Retrieving water from the well for drinking and cooking was a quotidian task for the women in the village.
[ترجمه گوگل] بیرون آوردن آب از چاه برای آشامیدن و پخت و پز برای زنان روستا کار معمولی بود
[ترجمه ترگمان] در حال بازیابی آب از چاه آب آشامیدنی و پخت وپز وظیفه quotidian برای زنان روستا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The partners had their brief, quotidian meetings at nine o'clock each morning.
[ترجمه گوگل] شرکا هر روز ساعت نه صبح جلسات کوتاه و معمولی خود را داشتند
[ترجمه ترگمان] شرکا جلسات کوتاه و quotidian را در ساعت نه صبح داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: ordinary; mundane.
مترادف: everyday, habitual, mundane, normal, ordinary, routine, standard, usual, workaday
متضاد: extraordinary, unusual
مشابه: banal, common, commonplace, day-to-day, pedestrian, prosaic

- We were served a quotidian breakfast of toast, eggs, and coffee.
[ترجمه گوگل] یک صبحانه روزانه شامل نان تست، تخم مرغ و قهوه برای ما سرو شد
[ترجمه ترگمان] صبحانه، تخم مرغ، تخم مرغ و قهوه پذیرایی می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her new job, exciting at first, eventually became quotidian to her.
[ترجمه گوگل] شغل جدید او که در ابتدا هیجان انگیز بود، در نهایت برای او عادی شد
[ترجمه ترگمان] شغل جدیدش، که در ابتدا هیجان انگیز بود، سرانجام تبدیل به quotidian شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Television has become part of our quotidian existence.
[ترجمه گوگل]تلویزیون بخشی از زندگی روزمره ما شده است
[ترجمه ترگمان]تلویزیون بخشی از موجودیت quotidian ما شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. There are quotidian bumps and creases and noteworthy spills all along the way that need attention.
[ترجمه گوگل]در طول مسیر برآمدگی ها و چین ها و ریزش های قابل توجهی وجود دارد که نیاز به توجه دارند
[ترجمه ترگمان]در تمام طول مسیر که نیاز به توجه دارد، quotidian و چروک برداشته و قابل ذکر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Thereafter, I tracked their quotidian lives as they played out against a shimmering scrim of cultural and political context.
[ترجمه گوگل]پس از آن، زندگی روزمره آن‌ها را در حالی که در برابر یک جنجال درخشان از بافت فرهنگی و سیاسی بازی می‌کردند، دنبال کردم
[ترجمه ترگمان]بعد از آن، من زندگی های quotidian را دنبال کردم، همانطور که آن ها در مقابل یک چارچوب لرزان از بافت فرهنگی و سیاسی بازی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Gaze detection can endow quotidian machines with seemingly magical behavior.
[ترجمه گوگل]تشخیص نگاه می تواند به ماشین های معمولی رفتاری به ظاهر جادویی بدهد
[ترجمه ترگمان]تشخیص دقیق می تواند به ماشین های quotidian با رفتار ظاهری ظاهری عطا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Intrigue against each other is quotidian in every company.
[ترجمه گوگل]دسیسه علیه یکدیگر در هر شرکتی امری عادی است
[ترجمه ترگمان]توطئه علیه یکدیگر، روزمره در هر شرکت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. There's nothing quite like a real train conductor to add color to a quotidian commute.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز مانند یک راهبر واقعی قطار برای رنگ آمیزی به یک رفت و آمد روزانه وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]چیزی شبیه به یک رهبر قطار واقعی وجود ندارد که رنگ را به رفت و آمد quotidian اضافه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Like the last scene of Uncle Vanya, all that was left was the bleakly quotidian.
[ترجمه گوگل]مانند آخرین سکانس عمو وانیا، تنها چیزی که باقی مانده بود، روزی تلخ بود
[ترجمه ترگمان]مثل آخرین صحنه عمو Vanya، تنها چیزی که باقی مانده بود، اندوه روزمره بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They possess the concreteness of imaginative, spiritual experience rather than the concreteness of quotidian reality.
[ترجمه گوگل]آنها دارای انضمام تجربه تخیلی و معنوی هستند تا عینیت واقعیت روز
[ترجمه ترگمان]آن ها دارای concreteness تجربه ذهنی و معنوی به جای the واقعیت quotidian هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Quickly they piled into the car, which sped noisily and dangerously off through the quotidian traffic.
[ترجمه گوگل]آنها به سرعت داخل ماشین انباشته شدند که با سرعتی پر سر و صدا و خطرناک از میان ترافیک روزانه عبور کرد
[ترجمه ترگمان]به سرعت سوار اتومبیل شدند که با سر و صدا در خیابان های روزمره پیش می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Since then, other researchers have come up with other quotidian examples of horizons.
[ترجمه گوگل]از آن زمان، محققان دیگر نمونه‌های معمولی دیگری از افق‌ها را ارائه کرده‌اند
[ترجمه ترگمان]از آن زمان به بعد محققان دیگر با مثال های quotidian دیگر از افق ها دست یافته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Since then, other researchers have come up with other quotidian examples of event horizons.
[ترجمه گوگل]از آن زمان، محققان دیگر نمونه‌های معمولی دیگری از افق رویداد را ارائه کرده‌اند
[ترجمه ترگمان]از آن زمان به بعد محققان دیگر نمونه های quotidian دیگر از افق های رویداد را مطرح کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Gourmands who swore by New York strip are now singing the praises of the more quotidian hanger steak.
[ترجمه گوگل]لذیذهایی که به استریپ نیویورک سوگند خوردند، اکنون در حال ستایش استیک آویز معمولی هستند
[ترجمه ترگمان]کسانی که در نیویورک سوگند یاد می کنند که در حال حاضر از جنس گوشت خوک که هر روز گوشت گوسفند را می خورند آواز می خوانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیش پا افتاده (صفت)
ordinary, common, commonplace, banal, quotidian, well-known, well-worn

روزانه (صفت)
quotidian, daily, diurnal, workaday

یومیه (صفت)
quotidian, ephemeral

روزمره (صفت)
quotidian, routine

انگلیسی به انگلیسی

• daily occurrence; fever or illness that recurs daily
common, ordinary; recurring every day (about attacks of disease)
quotidian activities are normal, everyday activities; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: Occurring daily
🔍 مترادف: ordinary; day - to - day
💡 معادل فارسی: یومیه؛ روزمره
✅ مثال: Despite the quotidian challenges of life, she remained optimistic and cheerful
quotidian

بپرس