quizzical

/ˈkwɪzəkl̩//ˈkwɪzɪkl̩/

معنی: مات، شوخ، عجیب و غریب
معانی دیگر: هاج و واج، شگفت زده، پرسان، پرسش آمیز، خنده دار، مضحک، مزاح آمیز، مبهوت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: quizzically (adv.), quizzicality (n.), quizzicalness (n.)
(1) تعریف: expressing doubt, confusion, or questioning; puzzled.
مترادف: perplexed, puzzled, questioning
مشابه: baffled, confused, curious, doubting, inquiring, skeptical, uncertain

- A quizzical frown came over his face as he tried to decipher the complicated directions.
[ترجمه گوگل] در حالی که سعی می کرد مسیرهای پیچیده را رمزگشایی کند، اخم عجیبی روی صورتش نشست
[ترجمه ترگمان] وقتی سعی می کرد راه های پیچیده ای را کشف کند اخمی حاکی از حیرت بر چهره اش ظاهر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: strange; unusual; eccentric; odd.
مترادف: eccentric, odd, peculiar, strange, unusual
مشابه: curious, funny, incongruous, offbeat, outlandish, queer, whimsical

- The neighbors had begun to wonder about the old lady's quizzical behavior of late.
[ترجمه گوگل] همسایه‌ها در مورد رفتار متعجب خانم مسن اخیراً تعجب کرده بودند
[ترجمه ترگمان] همسایگان از رفتار عجیب پیرزن که دیر کرده بودند تعجب کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: expressing skepticism or derision; mocking.
مترادف: derisive, mocking, ridiculing
مشابه: contemptuous, doubting, sarcastic, sardonic, scornful, skeptical

- a quizzical sneer
[ترجمه گوگل] یک تمسخر عجیب
[ترجمه ترگمان] پوزخند غریبی بر لب داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a quizzical look
نگاه پرسش آمیز

2. the quizzical expression on his face
حالت استفهام آمیز چهره ی او

3. He continued in a quizzical tone.
[ترجمه گوگل]با لحن متعجب ادامه داد
[ترجمه ترگمان]او با لحن quizzical ادامه داد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He gave Robin a mildly quizzical glance.
[ترجمه گوگل]او به رابین نگاهی متعجبانه انداخت
[ترجمه ترگمان]نگاه mildly به رابین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She gave me a quizzical look/glance/smile.
[ترجمه گوگل]او یک نگاه/نگاه/لبخند متعجب به من کرد
[ترجمه ترگمان]نگاه quizzical به من انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He gave me a quizzical look when I ordered champagne.
[ترجمه گوگل]وقتی شامپاین سفارش دادم نگاهی متعجب به من انداخت
[ترجمه ترگمان]وقتی شام پانی سفارش دادم نگاه quizzical به من کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He cocked a quizzical eyebrow at her.
[ترجمه گوگل]ابرویی متعجب به او خم شد
[ترجمه ترگمان]او یکی از ابروهایش را بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She realised from the quizzical looks that met this further information that she had made matters worse rather than better.
[ترجمه گوگل]او از نگاه های متعجبی که با این اطلاعات بیشتر مواجه شد، متوجه شد که اوضاع را بدتر کرده است تا بهتر
[ترجمه ترگمان]او از نگاه های quizzical ای که با این اطلاعات بیشتر آشنا شده بود پی برد که او به جای بهتر شدن اوضاع را بدتر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The team shot quizzical glances at their new addition but made no move to get rid of him.
[ترجمه گوگل]تیم نگاه‌های عجیبی به اضافه شدن جدید خود انداخت اما هیچ حرکتی برای خلاص شدن از شر او انجام نداد
[ترجمه ترگمان]بازیکنان تیم گریفندور نگاهی quizzical به گذشته انداختند، اما هیچ حرکتی نکردند تا از شر او خلاص شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Jasper gave me a quizzical look.
[ترجمه گوگل]جاسپر نگاهی متعجب به من انداخت
[ترجمه ترگمان]جا سپر نگاهی quizzical به من کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He sat back watching her; a quizzical look on his face.
[ترجمه گوگل]او عقب نشست و او را تماشا کرد یک نگاه کنجکاو در صورتش
[ترجمه ترگمان]او بر جای خود نشسته بود و به او نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Holly looked quizzical when she sat down again but she was too busy and too uncertain to explain.
[ترجمه گوگل]هالی وقتی دوباره نشست، متعجب به نظر می‌رسید، اما بیش از حد مشغول بود و نمی‌توانست توضیح دهد
[ترجمه ترگمان]هالی وقتی دوباره نشست quizzical به نظر می رسید اما او بیش از حد سرش شلوغ بود و نمی توانست توضیح دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Blanche looked at Lancaster with a quizzical smile and did not say anything for a full ten seconds.
[ترجمه گوگل]بلانچ با لبخندی متعجب به لنکستر نگاه کرد و ده ثانیه کامل چیزی نگفت
[ترجمه ترگمان]بل انش لبخندی تمسخرآمیز زد و بیش از ده ثانیه چیزی نگفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The child gave him a quizzical look.
[ترجمه گوگل]کودک نگاهی متعجب به او انداخت
[ترجمه ترگمان]کودک نگاه quizzical به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Tia Carmen exchanges a quizzical look with the other aunts.
[ترجمه گوگل]تیا کارمن نگاهی عجیب با خاله های دیگر رد و بدل می کند
[ترجمه ترگمان]کار کار بنجامین یک نگاه پرسشگر به عمه ها و خاله ها انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مات (صفت)
confounded, aghast, astonished, opaque, checkmated, quizzical, dumb-struck

شوخ (صفت)
quizzical, gay, blithesome, blithe, witty, facetious, jolly, jocular, frolicsome, sportful, jocose, waggish, lightsome

عجیب و غریب (صفت)
quizzical, exotic, odd, freakish, rum, peculiar, queer, outlandish, oddball, rococo, screwy, unearthly

انگلیسی به انگلیسی

• strange, odd; humorous, comical; puzzled, bewildered; inquisitive; mocking, ridiculing
if you give someone a quizzical look, you look at them in a way that shows that you question their behaviour or that you are amused by it.

پیشنهاد کاربران

"Quizzical" is an adjective that describes someone or something that is puzzled, questioning, or curious in a slightly mocking or teasing way. It can also refer to an expression or look that conveys confusion or amusement. "Quizzical" صفتی است که کسی یا چیزی را که متحیر، پرسشگر یا کنجکاو است به شیوه ای کمی تمسخر آمیز یا متلک آمیز توصیف می کند. همچنین می تواند به بیان یا نگاهی اشاره کند که سردرگمی یا سرگرمی را می رساند.
...
[مشاهده متن کامل]

**************************************************************************************************
مثال؛
For instance, if someone raises an eyebrow and looks puzzled, you might say, “He gave me a quizzical look. ”
In a conversation about a complex topic, someone might say, “I have a quizzical expression on my face because I’m trying to understand. ”
If someone asks a lot of probing questions, you could describe them as “quizzical” in their approach.

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-inquisitive/
مبهم
پرسشگر

بپرس