اسم ( noun )
مشتقات: quintessential (adj.), quintessentially (adv.)
مشتقات: quintessential (adj.), quintessentially (adv.)
• (1) تعریف: that which most perfectly describes or typifies something; essence.
• مترادف: essence, soul, spirit
• مشابه: apotheosis, sum
• مترادف: essence, soul, spirit
• مشابه: apotheosis, sum
- The moment of her child's birth constituted for her the quintessence of happiness.
[ترجمه بهنام] لحظه تولد فرزندش برای او جلوه شادمانی بود.|
[ترجمه گوگل] لحظه تولد فرزندش برای او جوهره خوشبختی بود[ترجمه ترگمان] لحظه تولد فرزندش، نمونه خوشبختی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- To him, the actresses of the forties were the quintessence of glamor.
[ترجمه گوگل] از نظر او بازیگران زن دهه چهل مظهر زرق و برق بودند
[ترجمه ترگمان] در نظر او، بازیگران چهل و پنج سال، quintessence بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در نظر او، بازیگران چهل و پنج سال، quintessence بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a concentrated and purified form of something.
• مترادف: essence, extract
• مترادف: essence, extract
- The lotion contains the quintessence of lavender.
[ترجمه گوگل] لوسیون حاوی اسانس اسطوخودوس است
[ترجمه ترگمان] لوسیون حاوی عصاره اسطوخودوس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لوسیون حاوی عصاره اسطوخودوس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the element of which the heavens were composed, according to the ancient Greek and medieval philosophers.