quicken

/ˈkwɪkən//ˈkwɪkən/

معنی: جان دادن به، روح بخشیدن، زنده شدن، تسریع شدن، تخمیر کردن، زنده کردن
معانی دیگر: زنده کردن یا شدن، جان تازه بخشیدن، احیا کردن یا شدن، به رواگ (رواج) در آوردن، برانگیختن، انگیزاندن، تحریک کردن، به هیجان آوردن، شتاباندن، تند کردن، سرعت دادن، تسریع کردن، (مثلا جنین) نشانه ی زندگی از خود بروز دادن، (از درون رحم) لگد زدن، تکان خوردن، جان گرفتن، تند شدن، شتابیدن، سرعت گرفتن، تندکردن، جان دادن، روح بخشیدن، زنده کردن، نیروبخشیدن به، تندشدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: quickens, quickening, quickened
(1) تعریف: to make faster; accelerate.
مترادف: accelerate, speed up
متضاد: slacken, slow
مشابه: expedite, hasten, hurry, rush, speed

- She noticed the man was following her, and she quickened her stride.
[ترجمه گوگل] او متوجه شد که مرد او را تعقیب می کند و قدم هایش را تند کرد
[ترجمه ترگمان] متوجه شد که مرد او را تعقیب می کند و قدم هایش را تند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to restore to vitality; stimulate, revive, or animate.
مترادف: animate, excite, revitalize, revive, stimulate
متضاد: deaden, dull
مشابه: activate, arouse, awaken, bestir, energize, enliven, invigorate, kindle, move, provoke, restore, rouse, sharpen, stir, vivify

- His presence quickened her feelings.
[ترجمه گوگل] حضور او احساسات او را تسریع کرد
[ترجمه ترگمان] حضورش ضربان قلبش را تند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: quickens, quickening, quickened
مشتقات: quickener (n.)
(1) تعریف: to become faster; speed up.
مترادف: accelerate, speed up
متضاد: slacken, slow
مشابه: hasten, speed

(2) تعریف: to become more lively, active, or vigorous.
مترادف: revive
مشابه: arouse, awaken, rouse, stir

جمله های نمونه

1. aspirations which quicken the energies of men
آرزوهایی که به انسان نیرو می بخشد

2. warm spring days that quicken the earth
روزهای گرم بهاری که زمین را زنده می کند.

3. They have to quicken up their rate of work to fulfil the production quota.
[ترجمه گوگل]آنها باید سرعت کار خود را برای تحقق سهمیه تولید افزایش دهند
[ترجمه ترگمان]آن ها باید سرعت کار خود را افزایش دهند تا سهمیه تولید را برآورده کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. We have to quicken our pace.
[ترجمه گوگل]باید سرعتمان را تند کنیم
[ترجمه ترگمان] باید pace رو تسریع کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Good debate can quicken one's mind.
[ترجمه گوگل]مناظره خوب می تواند ذهن فرد را تسریع کند
[ترجمه ترگمان]بحث های خوبی می تواند جان یک فرد را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She felt her heartbeat quicken as he approached.
[ترجمه گوگل]با نزدیک شدن او احساس کرد ضربان قلبش تند شد
[ترجمه ترگمان]وقتی نزدیک شد ضربان قلبش تندتر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. These dishes can quicken your appetite.
[ترجمه گوگل]این غذاها می توانند اشتهای شما را افزایش دهند
[ترجمه ترگمان]این غذاها باعث افزایش اشتها می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There was little to quicken the pulse in his dull routine.
[ترجمه گوگل]در روال کسل کننده اش نمی توانست نبض را تند کند
[ترجمه ترگمان]اندک اندک ضربان نبض او را تندتر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I actually felt my heart quicken.
[ترجمه گوگل]در واقع احساس کردم قلبم تند شد
[ترجمه ترگمان]در واقع احساس کردم قلبم به تپش افتاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This is music that will make your pulse quicken.
[ترجمه گوگل]این موسیقی است که نبض شما را تند می کند
[ترجمه ترگمان]این موسیقی است که ضربان قلب شما را تند می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She felt her pulse quicken as she recognized the voice.
[ترجمه گوگل]با شناخت صدا احساس کرد نبضش تند شد
[ترجمه ترگمان]نبض او را در حالی که صدایش را تشخیص می داد، تند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The ability of a resort to quicken the pulse as I approach.
[ترجمه گوگل]توانایی یک استراحتگاه برای تسریع نبض با نزدیک شدن من
[ترجمه ترگمان]توانایی یک اقامتگاه در هنگام نزدیک شدن به نبض، ضربان را افزایش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She felt his breathing quicken and the beat of his heart.
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که نفس هایش تند شده و ضربان قلبش می زند
[ترجمه ترگمان]ضربان قلب و ضربان قلبش را احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Green Believers must quicken these connections. Green consumerism is a hopeful token of more substantial change.
[ترجمه گوگل]مؤمنان سبز باید این ارتباطات را تسریع بخشند مصرف‌گرایی سبز نشانه امیدوارکننده‌ای برای تغییرات اساسی‌تر است
[ترجمه ترگمان]مومنان سبز باید این ارتباطات را تسریع کنند مصرف گرایی سبز نشانه امیدوار تری از تغییرات بنیادین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. As the pace began to quicken and the complicated threads of the chant began to rise Rincewind found himself watching fascinated.
[ترجمه گوگل]همانطور که سرعت شروع به تند شدن کرد و رشته های پیچیده آواز شروع به بالا رفتن کردند، رینسویند خود را مجذوب تماشا کرد
[ترجمه ترگمان]همان طور که سرعت شروع به تند رفتن کرد و نخ های پیچیده سرود شروع به بالا رفتن کردند، Rincewind متوجه شد که مجذوب او شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جان دادن به (فعل)
animate, quicken

روح بخشیدن (فعل)
enliven, invigorate, quicken, exhilarate

زنده شدن (فعل)
quicken, revive, liven

تسریع شدن (فعل)
quicken, urge

تخمیر کردن (فعل)
quicken

زنده کردن (فعل)
vivify, vitalize, quicken, resuscitate, resurrect

تخصصی

[کامپیوتر] کوئیکن

انگلیسی به انگلیسی

• advanced program for financial and account management and preparing tax reports (intended for large or small businesses)
increase speed, accelerate; expedite, hasten; hurry, rush; enliven, invigorate; restore life to, revive
if something quickens or is quickened, it moves at a greater speed.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : quicken
✅️ اسم ( noun ) : quickness / quick
✅️ صفت ( adjective ) : quick
✅️ قید ( adverb ) : quickly / quick
سرعت دادن/بخشیدن/گرفتن،
تسریع کردن/شدن
I quickened my step

بپرس