• : تعریف: a situation of uncertainty, puzzlement, or hesitation; dilemma. • مترادف: dilemma, knot, perplexity, predicament • مشابه: bind, box, doubt, nonplus
- Discovering that she'd fallen in love with a married man put her in a quandary.
[ترجمه گوگل] فهمیدن اینکه او عاشق مردی متاهل شده است، او را در بلاتکلیفی قرار داد [ترجمه ترگمان] پی بردن به اینکه عاشق یک مرد متاهل شده بود، او را مردد کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. I was in a quandary about whether to go.
[ترجمه Nima] دو دل بودم که برم
|
[ترجمه گوگل]در دوگانگی بودم که بروم یا نه [ترجمه ترگمان]من در این مورد تردید داشتم که آیا باید بروم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. George was in a quandary —should he go or shouldn't he?
[ترجمه گوگل]جورج در بلاتکلیفی بود - آیا باید برود یا نه؟ [ترجمه ترگمان]جورج مردد بود - باید برود یا نه؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. The government appears to be in a quandary about what to do with so many people.
[ترجمه گوگل]به نظر میرسد که دولت در یک معضل است که با این همه مردم چه کند [ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که دولت در سردرگمی درباره آنچه با این همه مردم انجام می شود، باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Kate was in a quandary over whether to go or not.
[ترجمه گوگل]کیت بر سر اینکه برود یا نه در دوگانگی بود [ترجمه ترگمان]کیت مردد بود که آیا باید برود یا نه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. The young uniform was in a quandary.
[ترجمه گوگل]یونیفرم جوان در بلاتکلیفی بود [ترجمه ترگمان]این لباس نظامی، مردد بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. In essence the surrealist quandary minors the avant-garde's precarious existence.
[ترجمه گوگل]در اصل معضل سوررئالیستی وجود پرمخاطره آوانگاردها را کم اهمیت می کند [ترجمه ترگمان]در اصل the surrealist، وجود متزلزل avant را مبهم می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Dora, Lady Westbourne, was in a quandary.
[ترجمه گوگل]دورا، لیدی وستبورن، در بلاتکلیفی بود [ترجمه ترگمان]دو را، لیدی Westbourne، مردد بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Young actresses dwell in a quandary.
[ترجمه گوگل]بازیگران زن جوان در یک معضل زندگی می کنند [ترجمه ترگمان]هنرپیشه ها جوان در a اقامت دارند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. A new book thoughtfully analyzes the quandary.
[ترجمه گوگل]یک کتاب جدید به طور متفکرانه این معما را تجزیه و تحلیل می کند [ترجمه ترگمان]یک کتاب جدید، متفکرانه، تردید را تحلیل می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. This put Mr Babbitt in a quandary.
[ترجمه گوگل]این موضوع آقای بابیت را در یک ابهام قرار داد [ترجمه ترگمان]این موضوع آقای به بیت را مردد ساخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Then I remembered my quandary over the way one looked at X-rays.
[ترجمه گوگل]سپس من به یاد ابهام خود در مورد نحوه نگاه کردن به اشعه ایکس افتادم [ترجمه ترگمان]بعد به یاد quandary افتادم که چطور به اشعه ایکس نگاه می کردم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. But they were in a quandary about how to blend their vastly different tastes.
[ترجمه گوگل]اما آنها در مورد چگونگی ترکیب سلیقه های بسیار متفاوت خود در یک دوگانگی بودند [ترجمه ترگمان]اما آن ها در سردرگمی درباره نحوه ترکیب سلیقه های بسیار متفاوت خود بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Of course, there is an upside to every quandary.
[ترجمه گوگل]البته هر مشکلی جنبه مثبتی دارد [ترجمه ترگمان]البته هر سردرگمی وجود دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Her unwillingness to cooperate put me in a quandary.
[ترجمه mahshid ghalati] عدم تمایل او به همکاری مرا در بلاتکلیفی قرار داد .
|
[ترجمه گوگل]عدم تمایل او به همکاری مرا در بلاتکلیفی قرار داد [ترجمه ترگمان]عدم تمایل او به هم کاری، مرا مردد ساخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
straying, ramble, quandary, vagrancy, divagation, roam, wandering state
مسئله (اسم)
question, quandary, problem, moot point
انگلیسی به انگلیسی
• state of uncertainty, perplexity, state of confusion if you are in a quandary, you cannot decide what to do.
پیشنهاد کاربران
✍ توضیح: A state of confusion or uncertainty 🔍 مترادف: dilemma 💡 معادل فارسی: سردرگمی؛ مخمصه، دوراهی ✅ مثال: She was in a quandary about whether to move abroad or stay with her family
A quandary refers to a state of uncertainty or confusion where you are unsure about what to do or how to proceed. It implies being stuck in a difficult decision - making process. حالتی از عدم اطمینان یا سردرگمی که در آن مطمئن نیستید چه کاری باید انجام یا چگونه ادامه دهید. ... [مشاهده متن کامل]
این به معنای گیر افتادن در یک فرآیند تصمیم گیری دشوار است. مثال؛ I’m in a quandary because I don’t know whether to accept the job offer or wait for a better opportunity. In a conversation about a difficult decision, someone might say, “I’m facing a quandary and I need some advice. ” A person describing a state of confusion might use this word, “I’m in a quandary and I can’t seem to figure out the best course of action. ”
شک ، تردید، سردرگمی ، بلاتکلیفی قادر به تصمیم گیری نبودن، مردد بودن
گره، سردرگمی، آشفتگی، پریشانی
سردرگمی
اسم: a state of perplexity or uncertainty over what to do in a difficult situation. وضعیت غم انگیز یا عدم اطمینان در مورد آنچه که در یک وضعیت دشوار انجام می شود. "Kate was in a quandary""کیت در سختی بود" ... [مشاهده متن کامل]
a difficult situation; a practical dilemma. یک وضعیت دشوار؛ یک معضل عملی "a legal quandary""یک دیوانه قانونی"