quartering

/ˈkwɔːrtərɪŋ//ˈkwɔːtərɪŋ/

معنی: تردد، تقسیم چیزی بچهار بخش، زاویه نود درجه
معانی دیگر: (موج یا باد) وزنده بر یکی از دو پهلوی عقب کشتی، پیش پاشنه خور، عمود، قائم، عمود بر همدیگر، عمل تقسیم به چهار بخش، چارک سازی، قائمه

جمله های نمونه

1. a quartering wave
موج پیش پاشنه خور

2. the police conducted a thorough search, quartering and re-quartering the area
ماموران پلیس جستجوی دقیقی را آغاز کردند و آن ناحیه را مورد تجسس مکرر قرار دادند.

3. The brotherly spirit of science, which unites into one family all its votaries of whatever grade,and however widely dispersed throughout the different quarters of the globe.
[ترجمه گوگل]روح برادرانه علم، که همه رای دهندگان خود را از هر درجه ای که باشند در یک خانواده متحد می کند، و هر چند به طور گسترده در نقاط مختلف جهان پراکنده شده باشد
[ترجمه ترگمان]روحیه برادرانه علم، که همه اعضای خانواده را از هر لحاظ به هم پیوند می دهد، و با این حال در سراسر نقاط مختلف جهان پراکنده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. There were four of us, so we divided the orange into quarters and each ate a piece.
[ترجمه گوگل]ما چهار نفر بودیم، پس پرتقال را به چهار قسمت تقسیم کردیم و هر کدام یک لقمه خوردیم
[ترجمه ترگمان]ما چهار نفر بودیم، به همین خاطر ما the را تقسیم کردیم و هر کدام یک تکه خوردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The company is planning to shed about a quarter of its workforce.
[ترجمه گوگل]این شرکت قصد دارد حدود یک چهارم نیروی کار خود را اخراج کند
[ترجمه ترگمان]این شرکت قصد دارد تا حدود یک چهارم نیروی کار خود را ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He cut the orange into quarters.
[ترجمه گوگل]پرتقال را چهار قسمت کرد
[ترجمه ترگمان]او پرتقال را به داخل ساختمان می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Three quarters of the theatre was full.
[ترجمه گوگل]سه چهارم سالن پر بود
[ترجمه ترگمان]سه چهارم تئاتر پر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Yesterday, I had breakfast at a quarter past seven.
[ترجمه گوگل]دیروز ساعت هفت و ربع صبحانه خوردم
[ترجمه ترگمان]دیروز ساعت هفت و نیم چاشت خوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The clothes should soak for a quarter before washing.
[ترجمه گوگل]قبل از شستن لباس باید یک ربع خیس بخورد
[ترجمه ترگمان]لباس ها باید قبل از شستن لباس های یک چهارم را خیس کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It's about a page and a quarter.
[ترجمه گوگل]حدود یک صفحه و یک ربع است
[ترجمه ترگمان]در حدود یک صفحه و بیست و پنج سنت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A quarter of the contents of an average family's dustbin is organic matter.
[ترجمه گوگل]یک چهارم محتویات سطل زباله یک خانواده متوسط ​​را مواد آلی تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان]یک چهارم محتویات یک سطل آشغال، مواد آلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Only a quarter of registered voters actually voted in the election.
[ترجمه گوگل]تنها یک چهارم از رای دهندگان ثبت نام شده در واقع در انتخابات رای دادند
[ترجمه ترگمان]تنها یک چهارم رای دهندگان ثبت نام شده در واقع در این انتخابات رای دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She quartered the pie and gave each one a piece.
[ترجمه گوگل]او پای را چهار قسمت کرد و به هر کدام یک تکه داد
[ترجمه ترگمان]او پای خود را در میان گذاشت و یک تکه از آن ها را به هم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The plans have already come in for fierce criticism in many quarters of the country.
[ترجمه گوگل]این طرح ها قبلاً با انتقاد شدید در بسیاری از مناطق کشور مواجه شده است
[ترجمه ترگمان]این طرح ها برای انتقاد شدید در بسیاری از مناطق کشور به دست آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Profits fell during the third quarter.
[ترجمه گوگل]سود در سه ماهه سوم کاهش یافت
[ترجمه ترگمان]سود در سه ماهه سوم کاهش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تردد (اسم)
quartering

تقسیم چیزی بچهار بخش (اسم)
quartering

زاویه نود درجه (اسم)
quartering

تخصصی

[عمران و معماری] چارک سازی - چهاربخشی
[آب و خاک] چهار بخشی کردن

انگلیسی به انگلیسی

• division into fourths; division into parts; housing, lodging
dividing into quarters; dividing into parts; providing housing, accommodating; positioned at right angles

پیشنهاد کاربران

بپرس