quarrel

/ˈkwɔːrəl//ˈkwɒrəl/

معنی: پرخاش، پیکار، نزاع، ستیز، مجادله، ستیزه، بحی، خصومت، دعوا، دعوی، مرافعه، گله، اختلاف، نزاع کردن، دعوی کردن، بحی کردن، ستیزه کردن
معانی دیگر: پیکان (که از کمان رها می شد)، تیر سر ستاره ای، بگو مگو، کشمکش، (معمولا با سخن) ستیزیدن، ستیز کردن، جنگ لفظی کردن، (با کسی) درافتادن، دعوا کردن، بگو مگو کردن، مرافعه کردن، عیبجویی کردن، خرده گرفتن، دلخوری، رنجش، قهر، ستیهش، (با دوست خود و غیره) قهر کردن، دلخوری پیدا کردن، (بین دو نفر) شکراب شدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an angry or bitter disagreement or argument.
مترادف: controversy, disagreement, dispute
مشابه: affray, altercation, bicker, conflict, feud, fight, row, skirmish, word

- The loud quarrel in apartment 2-B could be heard by all the neighbors.
[ترجمه ب گنج جو] از آپارتمان دوم بلوک بی صدای وحشتناک دعوایی بلند بود که همه ی همسایه ها شاهدش بودن، واویلایی بود تماشایی.
|
[ترجمه گوگل] نزاع بلند در آپارتمان 2-B توسط همه همسایه ها شنیده می شد
[ترجمه ترگمان] نزاع شدید در آپارتمان ۲ - ۲ توسط تمام همسایگان شنیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let's not get into a quarrel over this small matter.
[ترجمه ب گنج جو] خوب بهتره سر این مورد کوچیک جنگ و دعوا نکنیم. قبول؟!
|
[ترجمه گوگل] سر این موضوع کوچک وارد دعوا نشویم
[ترجمه ترگمان] بیا با این موضوع کوچک دعوا نکنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: that which causes or stimulates such a disagreement.
مترادف: dispute

- I have a quarrel with his methods.
[ترجمه A.A] من با روشهای او اختلاف نظر دارم
|
[ترجمه بهروز گنج جو] روش هاشو قبول ندارم . تا حد یک دعوا و برخورد.
|
[ترجمه گوگل] من با روش های او دعوا دارم
[ترجمه ترگمان] من با روش های اون دعوا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: quarrels, quarreling, quarreled
مشتقات: quarrelingly (adv.), quarreler (n.)
(1) تعریف: to disagree or argue angrily or bitterly.
مترادف: altercate, argue, disagree, dispute
مشابه: bicker, brawl, feud, fight, spar, spat, squabble, wrangle

- He and his father-in-law are quarreling about politics again.
[ترجمه A.A] او و پدر زنش دوباره در مورد سیاست دارن بحث میکنند
|
[ترجمه گوگل] او و پدرشوهرش دوباره سر سیاست دعوا می کنند
[ترجمه ترگمان] او و پدرش دوباره در مورد سیاست بحث می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They quarreled until late into the night.
[ترجمه گوگل] تا پاسی از شب با هم دعوا کردند
[ترجمه ترگمان] تا دیروقت شب نزاع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After the death of their father, the son and daughter quarreled over their inheritance.
[ترجمه گوگل] پس از مرگ پدر، پسر و دختر بر سر ارث خود با هم دعوا کردند
[ترجمه ترگمان] پس از مرگ پدرشان، پسر و دخترش بر سر ارث خود نزاع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I really don't want to quarrel with you about this.
[ترجمه گوگل] من واقعاً نمی خواهم در این مورد با شما دعوا کنم
[ترجمه ترگمان] من واقعا نمی خواهم در این مورد با تو بحث کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to express disagreement, complain, or find fault.
مترادف: differ, disagree
مشابه: argue, complain, contend, dispute, dissent, object to

- I quarrel with that proposal because it's simply too unrealistic.
[ترجمه گوگل] من با آن پیشنهاد مخالفم چون خیلی غیر واقعی است
[ترجمه ترگمان] من با این پیشنهاد جر و بحث می کنم چون خیلی غیرواقعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. don't quarrel among yourselves!
بین خودتان دعوا نکنید!

2. don't quarrel with your boss!
با رییس خودت بگو مگو نکن !

3. my quarrel with the critics was partly due to their materialism
ستیز من با هنرسنجان تا اندازه ای مربوط به ماده گرایی آنها بود.

4. one can't quarrel with his statements -- he is telling the truth
از اظهارات او نمی شود ایراد گرفت چون راست می گوید.

5. i have no quarrel with the court's decision
نسبت به رای دادگاه حرفی ندارم.

6. to pick a quarrel
دعوا کردن

7. to intervene to settle a quarrel
برای حل دعوا پادر میانی کردن

8. Two quarrel and a third profits by it.
[ترجمه گوگل]دو نزاع و سومی سود از آن
[ترجمه ترگمان]دوتا دعوا و یه نفر سوم هم با این قضیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. People generally quarrel because they cannot argue.
[ترجمه گوگل]مردم معمولاً دعوا می کنند زیرا نمی توانند بحث کنند
[ترجمه ترگمان]مردم عموما با هم دعوا می کنند، چون نمی توانند بحث کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The quarrel resulted in his mother leaving the house.
[ترجمه گوگل]این نزاع منجر به خروج مادرش از خانه شد
[ترجمه ترگمان]نزاع در مادر او باعث شد که از خانه خارج شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I have no quarrel with what you say.
[ترجمه گوگل]من با حرف شما اختلافی ندارم
[ترجمه ترگمان]من با چیزی که تو میگی دعوا ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The ancient way to settle a quarrel was to choose a leader from each side and let them fight it out.
[ترجمه گوگل]روش باستانی برای حل و فصل یک نزاع این بود که از هر طرف یک رهبر انتخاب کنید و اجازه دهید آنها با آن مبارزه کنند
[ترجمه ترگمان]روش باستانی حل و فصل یک مشاجره، انتخاب یک رهبر از هر طرف بود و به آن ها اجازه داد تا با آن مبارزه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I don't want to pick a quarrel with her.
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم با او دعوا کنم
[ترجمه ترگمان]من نمی خواهم با او دعوا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The two nations settled their quarrel in an amicable way.
[ترجمه گوگل]دو ملت اختلاف خود را به روشی دوستانه حل کردند
[ترجمه ترگمان]دو ملت با هم آشتی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I had a terrible quarrel with my other brothers.
[ترجمه گوگل]من با برادران دیگرم دعوای وحشتناکی داشتم
[ترجمه ترگمان]دعوای وحشتناکی با برادر دیگرم داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Laugh, make, quarrel, cry, now I need is indifferent.
[ترجمه گوگل]بخند، بساز، دعوا کن، گریه کن، حالا نیاز دارم بی تفاوت است
[ترجمه ترگمان]بخند، دعوا کن، دعوا کن، گریه کن، حالا من احتیاج دارم که بی تفاوت باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. His quarrel with his father brought matters to a summit.
[ترجمه گوگل]دعوای او با پدرش اوضاع را به قله کشاند
[ترجمه ترگمان]مشاجره او با پدرش به اوج خود رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. When shepherds quarrel, the wolf has a winning game.
[ترجمه گوگل]وقتی چوپان ها دعوا می کنند، گرگ یک بازی برنده دارد
[ترجمه ترگمان]وقتی چوپانان کش مکش می کنند، گرگ بازی برنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پرخاش (اسم)
abuse, ruff, quarrel, invective

پیکار (اسم)
quarrel, action, battle, fight, combat

نزاع (اسم)
quarrel, battle, fray, affray, strife, dispute, contention, discord, spar, war, warfare, fuss, scuffle, wrangle, squeal, scrap, tousle, dust-up, embroilment, falling-out

ستیز (اسم)
hate, hatred, quarrel, violence, affray, contention, antagonism, contest, anger, animosity, scuffle, injustice, mix-in, punch-up

مجادله (اسم)
quarrel, contention, tussle, altercation

ستیزه (اسم)
quarrel, conflict, melee, strife, dispute, contention, squabble, altercation, controversy, disputation

بهی (اسم)
quarrel, brabble, debate, altercation, discussion, argument, argumentation, controversy, jangle, contestation, polemics

خصومت (اسم)
quarrel, antagonism, animosity, enmity, ill will, hostility, virulence

دعوا (اسم)
quarrel, strife, contest, discord, brabble, squeal, dust-up

دعوی (اسم)
quarrel, case, claim, pretension, lawsuit

مرافعه (اسم)
quarrel, case, suit, cause, trial, lawsuit, spat, contestation

گله (اسم)
quarrel, flock, grumble, gripe, groan, discontent, drove, covey, herd

اختلاف (اسم)
friction, quarrel, cross, discord, division, variation, disagreement, difference, schism, schismatism, scissoring, variance, disparity, discrepancy, dissension, versatility, inequality, mean square deviation

نزاع کردن (فعل)
quarrel, fight, tussle, wrangle, jar

دعوی کردن (فعل)
quarrel, pretend, sue

بحی کردن (فعل)
quarrel, argue, bandy, discuss, dissert

ستیزه کردن (فعل)
quarrel, contend, contest, altercate, squabble, bicker, violate, keep a stiff upper lip

انگلیسی به انگلیسی

• fight, altercation; dispute, argument; controversy; squabble, conflict; cause for complaint, objection
fight; argue, dispute; struggle; squabble, conflict; complain, find fault
a quarrel is an angry argument between two or more people.
when two or more people quarrel, they have an angry argument.
if you say that you have no quarrel with something, you mean that you do not object to it.

پیشنهاد کاربران

بیا سر این موضوع کوچک دعوا نکنبم
مشاجره شدید ( معمولا بین دو یا چند دوست/اعضای خانواده )
بحث کردن. اختلاف نظر
To argue
To differ
To disagree
بحث و جدل کردن
اختلاف نظر داشتن
مخالفت کردن
مخالف بودن
موافق نبودن

مشاجره
درگیری
درگیر شدن
نزاع ( کردن ) ، دعوا ( کردن )
fight - argue

بپرس