quandary

/ˈkwɑːndəri//ˈkwɒndəri/

معنی: حیرت، گیجی، تحیر، سر گردانی، مسئله
معانی دیگر: هاژی، هاج و واجی، سرگشتگی، ماتی، فروماندگی، معما

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: quandaries
• : تعریف: a situation of uncertainty, puzzlement, or hesitation; dilemma.
مترادف: dilemma, knot, perplexity, predicament
مشابه: bind, box, doubt, nonplus

- Discovering that she'd fallen in love with a married man put her in a quandary.
[ترجمه گوگل] فهمیدن اینکه او عاشق مردی متاهل شده است، او را در بلاتکلیفی قرار داد
[ترجمه ترگمان] پی بردن به اینکه عاشق یک مرد متاهل شده بود، او را مردد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. I was in a quandary about whether to go.
[ترجمه Nima] دو دل بودم که برم
|
[ترجمه گوگل]در دوگانگی بودم که بروم یا نه
[ترجمه ترگمان]من در این مورد تردید داشتم که آیا باید بروم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. George was in a quandary —should he go or shouldn't he?
[ترجمه گوگل]جورج در بلاتکلیفی بود - آیا باید برود یا نه؟
[ترجمه ترگمان]جورج مردد بود - باید برود یا نه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The government appears to be in a quandary about what to do with so many people.
[ترجمه گوگل]به نظر می‌رسد که دولت در یک معضل است که با این همه مردم چه کند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که دولت در سردرگمی درباره آنچه با این همه مردم انجام می شود، باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Kate was in a quandary over whether to go or not.
[ترجمه گوگل]کیت بر سر اینکه برود یا نه در دوگانگی بود
[ترجمه ترگمان]کیت مردد بود که آیا باید برود یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The young uniform was in a quandary.
[ترجمه گوگل]یونیفرم جوان در بلاتکلیفی بود
[ترجمه ترگمان]این لباس نظامی، مردد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. In essence the surrealist quandary minors the avant-garde's precarious existence.
[ترجمه گوگل]در اصل معضل سوررئالیستی وجود پرمخاطره آوانگاردها را کم اهمیت می کند
[ترجمه ترگمان]در اصل the surrealist، وجود متزلزل avant را مبهم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Dora, Lady Westbourne, was in a quandary.
[ترجمه گوگل]دورا، لیدی وستبورن، در بلاتکلیفی بود
[ترجمه ترگمان]دو را، لیدی Westbourne، مردد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Young actresses dwell in a quandary.
[ترجمه گوگل]بازیگران زن جوان در یک معضل زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان]هنرپیشه ها جوان در a اقامت دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A new book thoughtfully analyzes the quandary.
[ترجمه گوگل]یک کتاب جدید به طور متفکرانه این معما را تجزیه و تحلیل می کند
[ترجمه ترگمان]یک کتاب جدید، متفکرانه، تردید را تحلیل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This put Mr Babbitt in a quandary.
[ترجمه گوگل]این موضوع آقای بابیت را در یک ابهام قرار داد
[ترجمه ترگمان]این موضوع آقای به بیت را مردد ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Then I remembered my quandary over the way one looked at X-rays.
[ترجمه گوگل]سپس من به یاد ابهام خود در مورد نحوه نگاه کردن به اشعه ایکس افتادم
[ترجمه ترگمان]بعد به یاد quandary افتادم که چطور به اشعه ایکس نگاه می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. But they were in a quandary about how to blend their vastly different tastes.
[ترجمه گوگل]اما آنها در مورد چگونگی ترکیب سلیقه های بسیار متفاوت خود در یک دوگانگی بودند
[ترجمه ترگمان]اما آن ها در سردرگمی درباره نحوه ترکیب سلیقه های بسیار متفاوت خود بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Of course, there is an upside to every quandary.
[ترجمه گوگل]البته هر مشکلی جنبه مثبتی دارد
[ترجمه ترگمان]البته هر سردرگمی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her unwillingness to cooperate put me in a quandary.
[ترجمه mahshid ghalati] عدم تمایل او به همکاری مرا در بلاتکلیفی قرار داد .
|
[ترجمه گوگل]عدم تمایل او به همکاری مرا در بلاتکلیفی قرار داد
[ترجمه ترگمان]عدم تمایل او به هم کاری، مرا مردد ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حیرت (اسم)
bewilderment, admiration, enthusiasm, wonder, surprise, amazement, wonderment, perplexity, astonishment, consternation, delight, rapture, puzzlement, quandary

گیجی (اسم)
bewilderment, confusion, amusement, stun, stupefaction, stupor, distraction, bafflement, befuddlement, quandary, razzle-dazzle, idler, muddle, wackiness, giddiness, idleness, sopor

تحیر (اسم)
bewilderment, surprise, quandary, razzle-dazzle

سرگردانی (اسم)
straying, ramble, quandary, vagrancy, divagation, roam, wandering state

مسئله (اسم)
question, quandary, problem, moot point

انگلیسی به انگلیسی

• state of uncertainty, perplexity, state of confusion
if you are in a quandary, you cannot decide what to do.

پیشنهاد کاربران

شک ، تردید، سردرگمی ، بلاتکلیفی
قادر به تصمیم گیری نبودن، مردد بودن
گره، سردرگمی، آشفتگی، پریشانی
سردرگمی
اسم:
a state of perplexity or uncertainty over what to do in a difficult situation. وضعیت غم انگیز یا عدم اطمینان در مورد آنچه که در یک وضعیت دشوار انجام می شود.
"Kate was in a quandary""کیت در سختی بود"
...
[مشاهده متن کامل]

a difficult situation; a practical dilemma. یک وضعیت دشوار؛ یک معضل عملی
"a legal quandary""یک دیوانه قانونی"

مخمصه
شبهه
بلاتکلیفی
آسیمگی
بهت
تنگنا، دو راهی

بپرس