puzzle

/ˈpəzl̩//ˈpʌzl̩/

معنی: معما، چیستان، لغز، پازل، جدول معما، متحیر شدن، خیره کردن، سرگشته کردن، اشفته کردن، گیچ کردن
معانی دیگر: هاج و واج کردن، هاژ کردن، سردرگم کردن، حیران کردن یا شدن، متحیر کردن یا شدن، گیج کردن یا شدن، آسمند کردن یا شدن، هاژیدن، (درباره ی چیزی) فکر کردن، در اندیشه بودن، مسئله، هاژه، معضل، سردرگمی، حیرت، هاج و واجی، سرگشتگی، تحیر، (اسباب بازی) پازل، جدول، بردک

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a toy or enjoyable problem that requires thought, and sometimes manipulation of something, for a solution.
مشابه: acrostic, anagram, Chinese puzzle, conundrum, crossword puzzle, jigsaw puzzle, logogriph, riddle, word square

- He enjoys solving word puzzles.
[ترجمه Star] اواز حل کلمه پازل لذت می برد
|
[ترجمه گوگل] او از حل پازل کلمات لذت می برد
[ترجمه ترگمان] او از حل جدول کلمات لذت می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She spent all afternoon doing a jigsaw puzzle.
[ترجمه bee] او تمام بعداز ظهر را صرف انجام دادن یک پازل کرد
|
[ترجمه گوگل] او تمام بعد از ظهر را صرف انجام یک پازل کرد
[ترجمه ترگمان] اون تمام بعد از ظهر را صرف انجام یک پازل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: anything that mystifies, confuses, or perplexes.
مترادف: enigma, mystery, riddle
مشابه: arcanum, conundrum, dilemma, knot, labyrinth, maze, perplexity, predicament, problem, quandary, stickler, tangle

- The crime was still a puzzle to the police.
[ترجمه گوگل] جنایت هنوز برای پلیس یک معما بود
[ترجمه ترگمان] جنایت هنوز معمایی برای پلیس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: puzzles, puzzling, puzzled
• : تعریف: to mystify or confuse; perplex; baffle.
مترادف: baffle, confound, confuse, mystify, perplex, stump
مشابه: bamboozle, beat, bewilder, bother, buffalo, disconcert, fog, frustrate, nonplus, pose, shock, stagger, stick, vex

- The book's ending puzzled me; it just didn't seem to make sense.
[ترجمه گوگل] پایان کتاب مرا متحیر کرد فقط به نظر نمی رسید که منطقی باشد
[ترجمه ترگمان] پایان کتاب مرا گیج کرد؛ به نظر نمی رسید که با عقل جور در امده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It puzzled the police that the doors and windows were all locked from the inside.
[ترجمه گوگل] پلیس را متحیر کرد که درها و پنجره ها همه از داخل قفل شده بودند
[ترجمه ترگمان] پلیس را گیج کرد که درها و پنجره ها همه از داخل قفل شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It puzzled me when she said she was leaving so soon.
[ترجمه گوگل] وقتی گفت به این زودی می رود، من را متحیر کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی که گفت به این زودی اینجا رو ترک می کنه، منو گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: puzzledly (adv.), puzzlingly (adv.)
عبارات: puzzle out
• : تعریف: to think about something that mystifies, confuses, or perplexes.
مشابه: brood, chew over, cogitate, consider, contemplate, meditate, mull, ponder, study

- I puzzled for days about his strange remark.
[ترجمه گوگل] روزها در مورد سخنان عجیب او متحیر بودم
[ترجمه ترگمان] چند روز در مورد این حرف عجیب او گیج شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Numerous scholars have puzzled over the meaning of this passage.
[ترجمه گوگل] بسیاری از محققان در مورد معنای این قطعه متحیر شده اند
[ترجمه ترگمان] دانشمندان بیشماری در مورد معنای این سفر گیج شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. puzzle out
(با تفکر و تعمق) حل کردن،پی بردن

2. puzzle over
فکر خود را بر چیزی متمرکز کردن،مورد تفکر عمیق قرار دادن

3. the puzzle of the bridegroom's disappearance
معمای غیب شدن داماد

4. questions having to do with the creation of the world puzzle most of us
پرسش های مربوط به آفرینش جهان اکثر ما را سرگشته می کنند.

5. This jigsaw puzzle has 1000 interlocking pieces.
[ترجمه گوگل]این پازل دارای 1000 قطعه به هم پیوسته است
[ترجمه ترگمان]این پازل پازل، ۱۰۰۰ تکه متصل به هم دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It's good for students to puzzle things out for themselves.
[ترجمه گوگل]برای دانش آموزان خوب است که مسائل را برای خودشان معما کنند
[ترجمه ترگمان]برای دانش آموزان خوب است که مسائل را برای خودشان حل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. This puzzle is a real sod.
[ترجمه گوگل]این پازل یک خاکشیر واقعی است
[ترجمه ترگمان]این معما یه sod واقعیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Their reason for doing it is still a puzzle to me.
[ترجمه گوگل]دلیل آنها برای انجام این کار هنوز برای من یک معما است
[ترجمه ترگمان]دلیل آن ها برای انجام این کار هنوز یک پازل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I can't answer that puzzle; I give up.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم به این معما پاسخ دهم من تسلیم می شوم
[ترجمه ترگمان]نمی توانم به آن معما جواب بدهم؛ تسلیم می شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A jigsaw puzzle can keep me absorbed for hours.
[ترجمه گوگل]یک پازل می تواند من را ساعت ها جذب خود کند
[ترجمه ترگمان]یک معمای جیگساو میتونه منو ساعت ها جذب کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. What happened to the ship remains a puzzle.
[ترجمه گوگل]اتفاقی که برای کشتی افتاد همچنان یک پازل است
[ترجمه ترگمان]اتفاقی که برای کشتی افتاد یک معما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He sat frowning over a crossword puzzle.
[ترجمه گوگل]با اخم روی جدول کلمات متقاطع نشست
[ترجمه ترگمان]با اخم روی جدول حل جدول نشست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Another piece of the puzzle fell into place.
[ترجمه گوگل]یک تکه دیگر از پازل در جای خود قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]قطعه دیگری از پازل در جای خود قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Scientists have been trying to solve this puzzle for years.
[ترجمه گوگل]دانشمندان سالهاست که در تلاش برای حل این معما هستند
[ترجمه ترگمان]دانشمندان سالهاست که تلاش می کنند این معما را حل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. You've solved the puzzle at last? Well, bully for 'you!
[ترجمه گوگل]بالاخره پازل را حل کردی؟ خوب، برای شما قلدر!
[ترجمه ترگمان]بالاخره معما را حل کردید؟ خوب، آفرین به تو!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The puzzle remains of what happened to the ship.
[ترجمه گوگل]پازل آنچه برای کشتی اتفاق افتاد باقی می ماند
[ترجمه ترگمان]باقی مانده معمای کشتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She fitted the last piece into the jigsaw puzzle.
[ترجمه گوگل]او آخرین قطعه را در پازل جا داد
[ترجمه ترگمان]اون آخرین تیکه پازل رو توی پازل درست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

معما (اسم)
mystery, puzzle, riddle, conundrum, enigma, crux, logogram, logogriph

چیستان (اسم)
puzzle, riddle, conundrum, enigma, crux, problem

لغز (اسم)
mystery, puzzle, riddle, enigma, crux, wisecrack

پازل (اسم)
puzzle

جدول معما (اسم)
puzzle, riddle

متحیر شدن (فعل)
puzzle

خیره کردن (فعل)
amaze, astonish, blind, daze, dazzle, puzzle

سرگشته کردن (فعل)
astonish, puzzle, bewilder, perplex

اشفته کردن (فعل)
confuse, flummox, dishevel, upset, puzzle, harrow, mess, put out, entangle, embrangle, roil, embroil

گیچ کردن (فعل)
puzzle, mystify

انگلیسی به انگلیسی

• enigma, riddle; problem; game composed of differently shaped pieces which fit together to form a picture, jigsaw
mystify, baffle; confound, confuse; perplex, bewilder
if something puzzles you, it makes you feel confused because you do not understand it.
if you puzzle over something, you try hard to think of the answer or the explanation for it.
a puzzle is a question, game, or toy which you have to think about carefully in order to answer it correctly or put it together properly.
you can describe anything that is hard to understand as a puzzle.
see also puzzled.
if you puzzle out a problem, you find the answer to it by thinking hard about it.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Baffle
🔘 Befuddle
🔘 Bewilder
🔘 Confound
🔘 Discombobulate
🔘 Disconcert
🔘 Fuddle
🔘 Muddle
🔘 Muddy
🔘 Mystify
🔘 Perplex
...
[مشاهده متن کامل]

🔘 Puzzle
✅ Definition:
👉 To confuse or perplex someone, making them unable to understand or think clearly.

puzzle: گیج کردن
puzzle: معما
puzzle: معمای
visual puzzle : معمای بصری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : puzzle
✅️ اسم ( noun ) : puzzle / puzzlement
✅️ صفت ( adjective ) : puzzled / puzzling
✅️ قید ( adverb ) : _
پازل جورچین
✅cause ( someone ) to feel confused because they cannot understand something
. e. g
What do you think when you see a person on the street listening to music using headphones?
- Nothing really, I mean it’s so common it doesn’t really attract any attention anymore. Loads of people do it, and also talk into their phones using hands - free while driving. 🔶That used to puzzle me🔶 until I realized what they were doing – I thought for a while that they were talking to themselves, silly I know, but I soon discovered they were actually talking to someone else on the phone – just not holding it
...
[مشاهده متن کامل]

puzzle ( عمومی )
واژه مصوب: جورچین
تعریف: نوعی اسباب‏بازی فکری که با کنار هم چیدن قطعات آن، تصویر یا پاسخی واحد به دست می‏آید
گیج کردن
چناغ و یا چناق
چناغ = حل معما
در پیش مردم که دختر میدادن باز بالای پسر شرط میگذاشتند تا پسر آن کار را نماید و دختر را عروسی کند.
برای آن شرط بندی ( چناغ ) میگفتند.
همچنان جوانان به یکدیگر چناغ میداد که کی آن را کرده میتواند.
...
[مشاهده متن کامل]

پس ما برای Puzzle به پارسی دری ( چناغ ) گفته میتوانیم.
چناغ = حل معما

تو میتونی پازل درست کنی به انگلیشی
جورچین
معضل
- پاززِل= معما، چیستان، لغز، پازل، جدول معما، متحیر شدن، خیره کردن، سرگشته کردن، اشفته کردن، گیچ کردن
اسم =معما - سوال بدون پاسخ - جورچین
فعل= گیج کردن
Make somebody feel confused because they don’t understand something.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس