putrefy

/ˈpjuːtrɪfaɪ//ˈpjuːtrɪfaɪ/

معنی: فاسد شدن، متعفن شدن، چرک کردن، پوسیدن، گندیدن، چرک نشستن، گنداندن
معانی دیگر: گندیدن، پوسیدن، فاسد شدن، متعفن شدن، چرک نشستن، چرک کردن، گنداندن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: putrefies, putrefying, putrefied
• : تعریف: to cause to rot or decompose.
مترادف: decay, decompose, rot
مشابه: addle, corrupt, fester, molder, turn
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: putrefiable (adj.), putrefier (n.)
(1) تعریف: to rot or decompose.
مترادف: addle, decay, decompose, rot
مشابه: fester, foul, molder, mortify, spoil, taint, turn

(2) تعریف: to develop gangrene.
مترادف: gangrene
مشابه: fester, mortify

جمله های نمونه

1. in that intense heat, soldiers' bodies would soon putrefy
در آن گرمای شدید اجساد سربازان زود می گندید.

2. The meat in all of the open flasks putrefied.
[ترجمه گوگل]گوشت در تمام فلاسک های باز پوسیده شد
[ترجمه ترگمان]گوشت در همه of متعفن متعفن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Flesh is not putrefied.
[ترجمه گوگل]گوشت پوسیده نمی شود
[ترجمه ترگمان]گوشت و گوشت فاسد نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The body had putrefied beyond recognition.
[ترجمه گوگل]بدن غیرقابل تشخیص پوسیده شده بود
[ترجمه ترگمان]جسم از دهانش بیرون نرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Two days dead, the body was beginning to putrefy and the stench made both Benjamin and myself gag.
[ترجمه گوگل]دو روز مرده بود، جسد شروع به پوسیدگی کرده بود و بوی تعفن هم من و هم بنیامین را تهوع می کرد
[ترجمه ترگمان]دو روز مرده، جسد داشت چرک می کرد و بوی تعفن هر دو بنجامین و خودم را به هم زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The careless wound and diabetes putrefy his leg.
[ترجمه گوگل]زخم بی احتیاطی و دیابت پایش را گندیده است
[ترجمه ترگمان] زخم careless و دیابت پای اون رو می putrefy
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Undigested protein begins to rot and putrefy in your tummy.
[ترجمه گوگل]پروتئین هضم نشده در شکم شروع به پوسیدگی و پوسیدگی می کند
[ترجمه ترگمان]پروتئین undigested شروع به پوسیدگی و putrefy در معده شما می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. And those cheeses that we like so well are made from milk that has stood long enough to putrefy .
[ترجمه گوگل]و آن پنیرهایی که ما خیلی دوست داریم از شیری تهیه می‌شوند که به اندازه کافی باقی مانده است تا گندیده شود
[ترجمه ترگمان]و این پنیر که ما دوست داریم از شیری درست شده که به اندازه کافی برای putrefy
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. These bulk items can't be tidily digested by the plant and so tend to putrefy.
[ترجمه گوگل]این اقلام حجیم نمی توانند به طور مرتب توسط گیاه هضم شوند و بنابراین تمایل به پوسیدگی دارند
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Why has he thrown Conscience like a dead rat, to putrefy in the well?
[ترجمه گوگل]چرا وجدان را مثل موش مرده انداخته تا در چاه گندیده شود؟
[ترجمه ترگمان]چرا وجدان را مثل یک موش مرده thrown؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فاسد شدن (فعل)
decay, rot, spoil, canker, deteriorate, be depraved, degenerate, putrefy, disintegrate, gangrene

متعفن شدن (فعل)
become fetid, putrefy

چرک کردن (فعل)
soil, putrefy, begrime, stain, fester, grime, moil, draggle, suppurate

پوسیدن (فعل)
decay, rot, putrefy, corrode, rust, molder, moulder

گندیدن (فعل)
putrefy, fester

چرک نشستن (فعل)
putrefy, suppurate, rankle

گنداندن (فعل)
putrefy

انگلیسی به انگلیسی

• rot, decay, decompose
when something putrefies, it rots and produces a disgusting smell; a formal word.

پیشنهاد کاربران

Putrefy means to decay or decompose, especially in a foul or offensive way. It is often used to describe the process of organic matter breaking down and emitting a strong odor.
گندیدن یا تجزیه شدن، به ویژه به صورت متعفن یا ناخوشایند.
...
[مشاهده متن کامل]

اغلب برای توصیف فرآیند تجزیه مواد آلی و انتشار بوی قوی استفاده می شود.
مثال؛
The dead animal putrefied in the hot sun, creating a terrible stench.
In a discussion about food spoilage, someone might say, “Leaving food out at room temperature can cause it to putrefy. ”
A person describing a neglected building might say, “The abandoned house had putrefied over the years, with mold and rot covering every surface. ”

در زبان باستانی لری واژه کهن و آریایی�پوتput, پوترکسه� به معنی پوسیده وپوسیدن است. این واژه وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، ایتالیایی، . . . ) شده وبه صورت�پیوتریفایputrefy� به معنی فاسد شدن، پوسیدن، متعفن شدن، گندیدن و. . . در زبان انگلیسی به کارمیرود. برای توضیح کامل رجوشود بهputrid.
verb - intransitive - formal :
دچار فساد نعشی شدن
انسان یا حیوان مرده شروع به پوسیدن و متعفن شدن، کردن
تعفن یافتن
فاسد شدن و بوی گند پیدا کردن
به عنوان نمونه :
Two days dead, the body was beginning to putrefy and the stench made both Benjamin and myself gag
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/putrefy

بپرس