Bring together مونتاژ کردن
دوباره برگشتن پیش هم ( دونفر مثل: زن و شوهر یا دوست )
در آخر جمله معنی روی هم رفته میده
Their performance was well put together
Put together person
آدم دقیق و ترو تمیز
خوش تراش
put together means the person is a fine physical specimen. It could also mean that he is affluent or has a good job and knows what he's doing. It could also mean pleasing features, nicely dressed with a good physique
- دست و پا کردن
یکی کردن دو چیز
Put your saying and doing together
حرف و عملت را یکی کن
مونتاژ شدن، سرهم شدن
Shirin
جمع آوری کردن ، گرد آوری کردن
تفاوت Pull together و Put together:
Pull together معنای "همکاری کردن" و متحد شدن" میده اما Put together معنای "یکجا جمع کردن" یا "یکی کردن" یا "ترکیب کردن" میده که ممکنه این یکجا جمع کردن برای همکاری باشه ممکنم هست که نباشه.
جمع بندی
She earns more than all the rest of us put together.
The population of the US is bigger than that of Britain, France and Germany put together.
درآمد او از مجموع در آمد های ما بیشتر است
جمعیت ایالات متحده از مجموع جمعیت بریتانیا، فرانسه و آلمان بیشتر است.
سر هم کردن
مثال
I can’t work out how to put this table together
● جمع و جور کردن
● گردهم آوردن، تشکیل گروه دادن
● سرهم کردن، مونتاژ کردن
در کنار هم قرار گرفتن
کنار هم گذاشتن برای مقایسه
سرهم کردن
تشکیل دادن
کامل شدن
فرد خوش تیپ و خوش لباس که میدونه لباس هاش رو چه جوری با هم ست کنه.
جفت و جور کردن - مرتب کردن
خوش تیپ و خوش لباس
نیز well put togheter
دوباره به هم وصل کردن مثلاً در ظرف سس را دوباره در خود ظرف سس گذاشتن.
سرهم کردن
مترادف: assemble
آماده کردن
فراهم کردن
جور کردن
برای چیدن وسایل خونه هم به کار میره.
ترتیب دادن ( یک قرار یا ملاقات )
کنار هم قرار دادن
سرهم کردن : to put the parts of something in the correct places and join them to each other
برگزاری
غذا یا مهمونی ، تدارک دیدن، تهیه کردن
به سر و وضع خود رسیدن
Put together: ( تیم ، گروه ) تشکیل دادن - ساختن
Macmillan:👇👇👇👇👇to choose people or things to form a team or groupthe child who can't even put a simple sentence together
... [مشاهده متن کامل]
کودکی که نمی تواند حتی یک جمله ی ساده بسازد
They�put�their first band�together�when they were in high school
اولین گروه موسیقیش رو وقتی دبیرستان بود تشکیل داد.
�He is trying to put a team together for next season.
داره سعی میکنه یه تیمی رو برای فصل بعد تشکیل بده
کنار هم گذاشتن، گرد آوردن
خوش سر و لباس
A woman who is dressed professionally and is also stylish can be described as “put together
مونتاژ
اسمبل کردن
وصل کردن
جفت کردن
در کل - in general - overall
جمع کردن
سرهم کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)