- خواباندن کسی ( مثل خواباندن بچه )
- بیهوش کردن ( قبل از عمل جراحی )
- خواباندن ( به دلیل خستگی یا بی حوصلگی )
She put the baby to sleep
( او کودک را خواباند. )
The doctor put the patient to sleep before the operation
... [مشاهده متن کامل]
( پزشک بیمار را قبل از عمل جراحی بیهوش کرد. )
Her lecture put me to sleep
( سخنرانی او مرا خواباند )
- بیهوش کردن ( قبل از عمل جراحی )
- خواباندن ( به دلیل خستگی یا بی حوصلگی )
( او کودک را خواباند. )
... [مشاهده متن کامل]
( پزشک بیمار را قبل از عمل جراحی بیهوش کرد. )
( سخنرانی او مرا خواباند )
بیهوش کردن