put on the altar

پیشنهاد کاربران

🔹 معادل فارسی: چیزی رو قربانی کردن – چیزی رو به خدا سپردن – از چیزی گذشتن برای هدفی بالاتر
🔹 مترادف ها:
sacrifice – surrender – let go – offer – devote – consecrate
🔹 مثال ها:
He put his pride on the altar and apologized.
...
[مشاهده متن کامل]

غرورش رو کنار گذاشت و عذرخواهی کرد.
They put their dreams on the altar to serve others.
رویاهاشون رو فدای خدمت به دیگران کردن.
Sometimes you have to put your ego on the altar to heal.
گاهی باید از نفس ت بگذری تا درمان بشی.