🔸 معادل فارسی:
ظاهر سازی کردن / نقاب زدن / وانمود کردن / ژست گرفتن
در زبان محاوره ای:
فیگور می گیره، ادا درمیاره، خودشو یه جور دیگه نشون می ده، نقش بازی می کنه
- - -
🔸 تعریف ها:
... [مشاهده متن کامل]
1. ** ( روان شناختی – دفاعی ) :**
اتخاذ رفتار یا حالت ظاهری برای پنهان کردن احساسات واقعی، ضعف ها، یا آسیب پذیری ها
مثال:
> He puts on a front to hide his anxiety.
> یه نقاب می زنه که اضطرابشو قایم کنه.
2. ** ( اجتماعی – نمایشی ) :**
نمایش اعتماد به نفس، شادی، یا قدرت در جمع، در حالی که درون فرد چیز دیگری جریان دارد
مثال:
> She always puts on a front of being fine.
> همیشه وانمود می کنه که حالش خوبه.
3. ** ( اخلاقی – انتقادی ) :**
در نقد رفتارهای غیرواقعی یا سطحی، برای تأکید بر نیاز به صداقت و اصالت
مثال:
> Stop putting on a front—just be real.
> بس کن این نقش بازی کردنو—واقعی باش.
- - -
🔸 مترادف ها:
fake it – pretend – mask – play a role – put up a fa�ade – act tough – show off – posture
ظاهر سازی کردن / نقاب زدن / وانمود کردن / ژست گرفتن
در زبان محاوره ای:
فیگور می گیره، ادا درمیاره، خودشو یه جور دیگه نشون می ده، نقش بازی می کنه
- - -
🔸 تعریف ها:
... [مشاهده متن کامل]
1. ** ( روان شناختی – دفاعی ) :**
اتخاذ رفتار یا حالت ظاهری برای پنهان کردن احساسات واقعی، ضعف ها، یا آسیب پذیری ها
مثال:
> یه نقاب می زنه که اضطرابشو قایم کنه.
2. ** ( اجتماعی – نمایشی ) :**
نمایش اعتماد به نفس، شادی، یا قدرت در جمع، در حالی که درون فرد چیز دیگری جریان دارد
مثال:
> همیشه وانمود می کنه که حالش خوبه.
3. ** ( اخلاقی – انتقادی ) :**
در نقد رفتارهای غیرواقعی یا سطحی، برای تأکید بر نیاز به صداقت و اصالت
مثال:
> بس کن این نقش بازی کردنو—واقعی باش.
- - -
🔸 مترادف ها:
خود را به آن راه زدن؛ تجاهر کردن؛ ظاهر سازی کردن؛ نیک نمایی کردن؛ حفظ ظاهر کردن؛ به روی خود نیاوردن؛ وانمود کردن
... [مشاهده متن کامل]
جورجی: بس کن انقدر ظاهر سازی نکن.
فرانک: کی داره ظاهر سازی می کنه؟
جورجی: تو که به روی خودت نمیاری و دروغ میگی، دروغ میگی—!
فرانک ( با عصبانیت ) : چیکار کنم، غر بزنم و شکایت کنم؟ می خوای ازم متنفر بشن؟
جورجی: وقتی در مشروب خوردن زیاده روی می کنی، عاشقت می شن!
* گفتگوی انتخابی: از نمایشنامه # دختر روستایی، # اثر کلیفورد اودیتس ( ص ۵۷، نسخه چاپی )

خود را بییش از انچه بی پروا، دلیر و ثابت قدم هستیم نشان دهیم. به روی خود نیاوردن. پنهان کردن. وانمود کردن
ظاهر را حفظ کردن
Conceal or disguise one's true feelings or beliefs
Though she put up a front, I could tell her feelings were hurt.