put it to rest

پیشنهاد کاربران

** To stop or finish discussing, thinking about, or focusing on something.
** متوقف کردن یا پایان دادن به بحث، فکر کردن یا تمرکز بر روی چیزی.
**مترادف:**
- Resolve
- Settle
- Conclude
...
[مشاهده متن کامل]

**متضاد:**
- Prolong
- Continue
- Agitate
**مثال:**
1. After hours of debate, they finally put the issue to rest.
- پس از ساعت ها بحث، آن ها بالاخره مسئله را فیصله دادند.
2. She decided to put her doubts to rest and move forward with the plan.
- او تصمیم گرفت شک هایش را کنار بگذارد و با برنامه پیش برود.
3. The new evidence put to rest any remaining questions about the case.
- شواهد جدید هرگونه سوال باقی مانده در مورد پرونده را حل کرد.

بپرس