مثال:
Of course, a person’s IQ must be activated and put into action.
البته بهره هوشی افراد باید فعال بشود و �به مرحله عمل در بیاید�.
البته بهره هوشی افراد باید فعال بشود و �به مرحله عمل در بیاید�.
به مرحله عمل درآوردن
در عمل انجام شدن، به واقع اعمال شدن
جامه عمل پوشاندن به . . . . . . . .
وارد عمل شدن
دست به کار شدن
وارد عمل شدن
دست به کار شدن
عملی کردن اجرا کردن
به اجرا در آوردن
عملیاتی کردن، اجرایی کردن، به مرحله عمل درآوردن ایده یا تصمیم
شروع استفاده از چیزی مثل ایده یا نقشه.