put food on the table
انگلیسی به انگلیسی
پیشنهاد کاربران
🔸 معادل فارسی:
نان آور بودن / خرج خانواده را دادن / تأمین نیازهای اولیه
( در فارسی محاوره ای: خرج خونه رو دادن، شکم خانواده رو سیر کردن، نان درآوردن )
🔸 مترادف ها:
| earn a living | support the family | make ends meet | provide sustenance | be the breadwinner |
... [مشاهده متن کامل]
مثال:
He worked two jobs just to put food on the table. دو تا کار می کرد فقط برای اینکه خرج خونه رو بده.
She started her own business to put food on the table for her kids. برای اینکه بتونه خرج بچه هاشو بده، کسب وکار خودش رو راه انداخت.
نان آور بودن / خرج خانواده را دادن / تأمین نیازهای اولیه
( در فارسی محاوره ای: خرج خونه رو دادن، شکم خانواده رو سیر کردن، نان درآوردن )
🔸 مترادف ها:
... [مشاهده متن کامل]
مثال:
He worked two jobs just to put food on the table. دو تا کار می کرد فقط برای اینکه خرج خونه رو بده.
She started her own business to put food on the table for her kids. برای اینکه بتونه خرج بچه هاشو بده، کسب وکار خودش رو راه انداخت.
گیر آوردن یا فراهم کردن غذا ( ب عنوان امرارمعاش )
دستم به دهنم میرسه
تامین خانواده، تامین مایحتاج خانه ( اصطلاح است )