pushed

جمله های نمونه

1. bulldozers pushed the snow aside
بولدوزرها برف را کنار زدند.

2. he pushed the chairs flat against the wall
صندلی ها را چسبیده به دیوار قرار داد.

3. i pushed back his chair
صندلی او را به عقب هل دادم.

4. i pushed hard on the brakes and the car skidded ten meters
محکم ترمز گرفتم و اتومبیل ده متر سر خورد.

5. i pushed the button but the bell didn't ring
دکمه را فشار دادم ولی زنگ به صدا در نیامد.

6. she pushed me into committing this crime
او مرا به ارتکاب این جنایت واداشت.

7. they pushed hassan to become a doctor
حسن را تشویق کردند که دکتر بشود.

8. they pushed him off the balcony
او را از بالکن هل دادند.

9. we pushed ahead into enemy territory
ما در سرزمین دشمن پیشروی کردیم.

10. we pushed our way through the people
با هل دادن از میان مردم رد شدیم.

11. we pushed past the line of soldiers
با فشار از میان صف سربازان رد شدیم.

12. be pushed into someone's arms
تحت نفوذ یا اختیار کسی درآمدن

13. our troops pushed into the city
قشون ما وارد شهر شد.

14. the police pushed the crowd to one side
پلیس جمعیت را کنار زد.

15. the police pushed the people back
پلیس مردم را عقب زد.

16. to be pushed for time
از نظر زمان در مضیقه بودن

17. the strike has pushed the price of foodstuffs up
اعتصاب بهای مواد غذایی را بالا برده است.

18. our resources have been pushed to the limit
از منابع ما حداکثر بهره برداری شده است.

19. Children tend to get pushed back in crowds.
[ترجمه matin] کودکان معمولا در مکان های شلوغ به عقب رانده میشوند.
|
[ترجمه گوگل]کودکان تمایل دارند در میان جمعیت به عقب رانده شوند
[ترجمه ترگمان]کودکان تمایل دارند که به جمعیت بازگردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Magnus's army was gradually pushed back into a defensive circle.
[ترجمه گوگل]ارتش مگنوس به تدریج در یک دایره دفاعی عقب رانده شد
[ترجمه ترگمان]ارتش Magnus رفته رفته رفته رفته به یک دایره دفاعی تکیه داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. I pushed the problem aside; at present it was insoluble.
[ترجمه گوگل]من مشکل را کنار زدم در حال حاضر نامحلول بود
[ترجمه ترگمان]من مشکل را کنار گذاشتم و در حال حاضر مساله حل نشدنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. I'm a bit pushed for money this month.
[ترجمه گوگل]این ماه کمی برای پول تحت فشار هستم
[ترجمه ترگمان]این ماه برای پول کمی فشار اوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. He pushed off from the side of the pool and swam slowly to the other side.
[ترجمه گوگل]او از کنار استخر بیرون آمد و به آرامی به طرف دیگر شنا کرد
[ترجمه ترگمان]از کنار استخر بیرون آمد و آهسته به طرف دیگر شنا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• under pressure, pressed; in a difficult situation, in distress
if you are pushed for time or space, you do not have very much time or space in which to do things; an informal use.

پیشنهاد کاربران

هل دادن ، مجبور کردن
رانده شده
یعنی کنار زدن
بلند شدند
هول دادن
ترغیب کردن - مجبور کردن

بپرس