push to the fringes

پیشنهاد کاربران

🔸 معادل فارسی:
به حاشیه راندن / طرد کردن / از مرکز توجه خارج کردن / منزوی کردن
در زبان محاوره ای:
انداختنشون کنار، بی محلشون کردن، از بازی خارجشون کردن
🔸 تعریف ها:
1. ( اجتماعی – سیاسی ) :
...
[مشاهده متن کامل]

توصیف فرآیندی که طی آن افراد، گروه ها یا ایده ها از مرکز قدرت، توجه یا جامعه کنار گذاشته می شن
مثال: Many minorities feel pushed to the fringes of society.
خیلی از اقلیت ها احساس می کنن به حاشیه ی جامعه رانده شدن.
2. ( فرهنگی – هنری ) :
وقتی هنرمندان یا سبک هایی که با جریان اصلی هماهنگ نیستن، نادیده گرفته می شن
مثال: Established stars got pushed to the fringes by the rise of new genres.
ستاره های قدیمی با ظهور سبک های جدید به حاشیه رانده شدن.
3. ( اقتصادی – شهری ) :
در برنامه ریزی شهری، اشاره به جابه جایی افراد یا کسب وکارها به مناطق دورافتاده یا کم برخوردار
مثال: Rising rents pushed many families to the fringes of the city.
افزایش اجاره ها خیلی از خانواده ها رو به حاشیه ی شهر کشوند.
🔸 مترادف ها:
marginalize – exclude – sideline – alienate – displace