اسم ( noun )
عبارات: on purpose
عبارات: on purpose
•  (1) تعریف: a reason or plan guiding an action; motive or intention.
• مترادف: aim, design, end, goal, intention, motive, objective, rationale
• مشابه: ambition, aspiration, direction, effect, intent, mission, object, plan, point, purport, reason, sake, sense, spirit, target, why
• مترادف: aim, design, end, goal, intention, motive, objective, rationale
• مشابه: ambition, aspiration, direction, effect, intent, mission, object, plan, point, purport, reason, sake, sense, spirit, target, why
- He joined a fitness center for the purpose of losing weight.
 [ترجمه حسام] او به یک باشگاه پرورش اندام با هدف لاغر شدن پیوست.| 
 [ترجمه Arman] او به مرکز تناسب اندام با هدف کم کردن جرم ( وزن ) پیوست.| 
 [ترجمه شان] او به منظور لاغر شد ن ( کاهش وزن ) ، به یک مرکز تناسب اندام پیوست.| 
 [ترجمه گوگل] او برای کاهش وزن به یک مرکز تناسب اندام پیوست[ترجمه ترگمان] او به مرکز تناسب اندام برای از دست دادن وزن ملحق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her main purpose in writing the book was to educate people about this tragic disease.
 [ترجمه گوگل] هدف اصلی او از نوشتن این کتاب آموزش مردم در مورد این بیماری غم انگیز بود
[ترجمه ترگمان] هدف اصلی او در نوشتن این کتاب آموزش دادن به مردم در مورد این بیماری غم انگیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هدف اصلی او در نوشتن این کتاب آموزش دادن به مردم در مورد این بیماری غم انگیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- May I ask the purpose of your visit?
 [ترجمه Arman] آیا می توانم هدف شما رو از بازدید بپرسم؟| 
 [ترجمه گوگل] می توانم هدف از بازدید شما را بپرسم؟[ترجمه ترگمان] می شود از هدف ملاقات شما بپرسم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (2) تعریف: determination or resolve.
• مترادف: determination, resolution, resolve
• مشابه: constancy, decision, diligence, motivation, perseverance, persistence, will
• مترادف: determination, resolution, resolve
• مشابه: constancy, decision, diligence, motivation, perseverance, persistence, will
- He practices violin with a great sense of purpose.
 [ترجمه گوگل] او ویولن را با یک هدف عالی تمرین می کند
[ترجمه ترگمان] او ویولون را با مفهوم بسیار زیادی تمرین می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او ویولون را با مفهوم بسیار زیادی تمرین می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (3) تعریف: the reason for which something exists.
• مترادف: design, function, object
• مشابه: aim, application, destination, intention, point, raison d'�tre, rationale, reason, role, use, why
• مترادف: design, function, object
• مشابه: aim, application, destination, intention, point, raison d'�tre, rationale, reason, role, use, why
- The purpose of this meeting is to evaluate the new sales strategy.
 [ترجمه گوگل] هدف از این جلسه ارزیابی استراتژی جدید فروش است
[ترجمه ترگمان] هدف از این نشست ارزیابی استراتژی فروش جدید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هدف از این نشست ارزیابی استراتژی فروش جدید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This is a beautiful object, but I don't understand its purpose.
 [ترجمه گوگل] این یک شی زیبا است، اما من هدف آن را درک نمی کنم
[ترجمه ترگمان] هدف زیبایی است، اما منظور آن را نمی فهمم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هدف زیبایی است، اما منظور آن را نمی فهمم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: purposes, purposing, purposed
حالات: purposes, purposing, purposed
•  (1) تعریف: to set as an aim; intend.
• مترادف: intend, mean
• مشابه: aim, aspire to, design, plan, propose, purport, scheme
• مترادف: intend, mean
• مشابه: aim, aspire to, design, plan, propose, purport, scheme
- He purposed to find a rich woman and marry her.
 [ترجمه ناشناس] او دنبال زنی ثروتمند برای ازدواج بود| 
 [ترجمه گوگل] او قصد داشت زنی ثروتمند پیدا کند و با او ازدواج کند[ترجمه ترگمان] قصد داشت زن ثروتمندی پیدا کند و با او ازدواج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (2) تعریف: to determine or resolve (usu. fol. by an infinitive).
• مترادف: determine, resolve
• مشابه: decide, intend, mean, vow
• مترادف: determine, resolve
• مشابه: decide, intend, mean, vow
- The British purposed to retake the fort no matter what the cost.
 [ترجمه گوگل] انگلیسیها قصد داشتند قلعه را بدون توجه به هزینهای که میشد پس بگیرند
[ترجمه ترگمان] قصد انگلیسی ها این بود که دژ را دوباره تصرف کند، مهم نبود که چه هزینه ای دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قصد انگلیسی ها این بود که دژ را دوباره تصرف کند، مهم نبود که چه هزینه ای دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to have a purpose.
• مترادف: intend, mean
• مشابه: determine, plan
• مترادف: intend, mean
• مشابه: determine, plan
