• (1)تعریف: a toylike figure of a human or animal that can be manipulated by a hand inserted within its hollow body, or by strings held from above. (See marionette). • مشابه: marionette
• (2)تعریف: one that is under the complete control of another.
جمله های نمونه
1. a puppet of the nazis
آلت دست نازی ها(ی آلمان)
2. he jerked the cord and the puppet jumped
او ریسمان را محکم کشید و عروسک جهش کرد.
3. In 1940 a puppet regime was established by the invaders.
[ترجمه گوگل]در سال 1940 یک رژیم دست نشانده توسط مهاجمان تأسیس شد [ترجمه ترگمان]در سال ۱۹۴۰، یک رژیم دست نشانده توسط مهاجمان تاسیس شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. We took the children to a puppet show/theatre.
[ترجمه کیان علیزاده] ما به بچه ها تئاتر عروسک بازی را نشان دادیم
|
[ترجمه گوگل]بچه ها را به یک نمایش/تئاتر عروسکی بردیم [ترجمه ترگمان]ما بچه ها را به نمایش عروسکی \/ نمایش عروسکی بردیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. I like a lonely puppet, lost and I follow like a shadow another puppet, never show will not move, was abandoned in the corner of dusty, alone in despair, in a desperate sad, then continue to missing you.
[ترجمه گوگل]من یک عروسک تنها را دوست دارم، گم شده و مانند سایه دنبال عروسک دیگری می روم، هرگز نشان نمی دهد، تکان نمی خورد، در گوشه ای از خاک رها شد، تنها در ناامیدی، در غم ناامید، سپس به دلتنگی تو ادامه داد [ترجمه ترگمان]من از یک عروسک بزرگ خوشم می آید، گم شده و من هم مثل سایه یک عروسک دیگری که هرگز حرکت نخواهد کرد، در گوشه ای از گرد و خاک، تنها در یاس و ناامیدی رها شده بود، و بعد ادامه داد که تو را از دست بدهم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. He jerked the string and the puppet jumped.
[ترجمه گوگل]سیم را تکان داد و عروسک پرید [ترجمه ترگمان]او نخ را تکان داد و عروسک از جا پرید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. We had a puppet show for Jamie's birthday party.
[ترجمه گوگل]برای جشن تولد جیمی یک نمایش عروسکی داشتیم [ترجمه ترگمان]ما یک نمایش خیمه شب بازی برای جشن تولد جیمی داشتیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The union representative was accused of being a puppet of the management.
[ترجمه گوگل]نماینده اتحادیه متهم به دست نشانده بودن مدیریت شد [ترجمه ترگمان]نماینده اتحادیه متهم به عروسک خیمه شب بازی در مدیریت بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. A puppet government was installed as the occupying forces withdrew.
[ترجمه گوگل]با عقب نشینی نیروهای اشغالگر، یک دولت دست نشانده روی کار آمد [ترجمه ترگمان]یک دولت دست نشانده به عنوان نیروهای اشغالگر منصوب شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. He dangled the puppet in front of the children.
[ترجمه گوگل]عروسک را جلوی بچه ها آویزان کرد [ترجمه ترگمان]عروسک خیمه شب بازی را جلوی بچه ها تاب می داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The king was a mere puppet of the mayor.
[ترجمه گوگل]شاه فقط یک عروسک خیمه شب بازی شهردار بود [ترجمه ترگمان] پادشاه یه عروسک خیمه شب بازی برای شهردار بوده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. The occupying forces set up a puppet government .
[ترجمه گوگل]نیروهای اشغالگر یک دولت دست نشانده تشکیل دادند [ترجمه ترگمان]نیروهای اشغالگر یک دولت دست نشانده برپا کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The US believed Ho Chi Minh was a puppet of the Chinese.
[ترجمه گوگل]ایالات متحده معتقد بود هوشی مین دست نشانده چینی ها است [ترجمه ترگمان]ایالات متحده معتقد بود که هو چی مین یک عروسک خیمه شب بازی از چین است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The pier has a unique little puppet theatre.
[ترجمه گوگل]اسکله دارای یک تئاتر عروسکی کوچک منحصر به فرد است [ترجمه ترگمان]این اسکله یک تئاتر عروسکی کوچک منحصر به فرد دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. To walk and think and live like a puppet.
[ترجمه گوگل]راه رفتن و فکر کردن و زندگی کردن مثل یک عروسک خیمه شب بازی [ترجمه ترگمان]برای راه رفتن و فکر کردن و زندگی کردن مثل یک عروسک [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
عروسک (اسم)
dummy, toy, doll, puppet, dolly
عروسک خیمه شب بازی (اسم)
puppet, fantoccini, marionette, jumping jack
دست نشانده (اسم)
stooge, puppet, figurehead
تخصصی
[سینما] عروسک نمایش
انگلیسی به انگلیسی
• marionette, doll that is manipulated by hands or strings; one whose actions are controlled by another a puppet is a doll that you can move, either by pulling strings which are attached to it, or by putting your hand inside its body and moving your fingers. you can refer to people or countries as puppets when their actions are controlled by more powerful people or countries, even though they appear to be independent.
پیشنهاد کاربران
دست نشانده
آدمک
a kind of doll
puppet ( سینما و تلویزیون ) واژه مصوب: عروسک نمایشی تعریف: عروسکی که به عنوان شخصیتی نمایشی با میله یا نخ یا دست انسان به حرکت درمی آید
دست نشان ، دست نشانده
عروسک خیمه شب بازی
عروسک
عروسک خیمه شب بازی . . e. g : shadow puppet theater
A model of person or animal that you move by using your han or sticks